ابراهیم خندان



شرح اصول استنباط ؛ ج‏1 ؛ ص125

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 125

4- [مبحث چهارم‏] مسئله ضد

مسئله چهارم از مسائل باب اوامر مسئله معروفه ضد است موضوع بحث اینست که آیا امر به شیئى مقتضى نهى‏ از ضد هست یا نه؟ و قبل از ورود در بحث چند نکته را تذکر مى‏دهیم:

نکته اول: مراد از ضد عبارتست از ضد مأموربه و آن بر دو قسم است:

1- ضد خاص که به خصوص افعال وجوداى اطلاق مى‏شود که با مأمور به ضدیت داشته و قابل جمع نیستند همانند صلوة و نوم و تجارت و . نسبت به ازاله نجاست از مسجد که فرضا مسجد آلوده به نجاست شده و امر ازل النجاسة عن المسجد بر دوش ما آمده و ازاله نجاست با اشتغال به نماز یا خواب و . قابل جمع نیستند و ضمنا نماز- خواب و . از افعال وجودیه هستند پس ضد خاص مطلق اضداد وجودیه را گویند از هر مقوله‏اى که باشند چه ضد خاص عبادى کالصلوة و یا توصلى کالتجارة و النوم و .

2- ضد عام و آن عبارتست از ترک مأموربه که اعم است از اینکه همراه با اشتغال به فعلى از افعال وجودیه باشد یا مجرّد الترک باشد بدون اشتغال به هیچ کارى پس ترک از اله اعم است از افعال وجودیه و لذا نامش ضد عام است.

نکته دوّم: نواهى در تقسیمى دو قسم مى‏شوند.

1- نهى استقلالى از قبیل‏ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً، لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ، لا تَقْرَبُوا اِّنى‏ و . که مستقلا به لسان نهى آمده.

2- نواهى تبعیه که به تبع امر به شیئى یک نهى از ضدى درست مى‏شود و نهى مورد بحث ما یک نهى تبعى است نه استقلالى.

نکته سوم: در موارد امر به شیئى یک نهى عقلى نسبت به ضد داریم و آن‏

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 126

اینکه عقل مى‏گوید مادامیکه درصدد امتثال مأمور به هستى باید کلیه اضداد آن را اعم از ضد عام و خاص ترک کنى تا بتوانى مأموربه را امتثال کنى و یک نهى شرعى مطرح است و آن اینکه علاوه بر حکم عقلى به لابدیت ترک ضد از سوى شارع بما هو شارع یک نهى مولوى نسبت به اضداد ماموربه وارد شده باشد حال وجود نهى تبعى عقلى جاى تردید نیست و انما الکلام در یک نهى تبعى شرعى است که آیا داریم یا خیر؟

نکته چهارم: بر فرض که چنین اقتضا و دلالتى باشد آیا از نوع دلالت لفظیه وضعیه است؟ یا از نوع عقلیه و به حکم ملازمه عقلیه است؟ و بر فرض که بدلالت لفظیه باشد آیا بالمطابقه است؟ یا بالتضمن؟ یا بالالتزام؟

مشهور متقدمین دلالت لفظیه را قائل بودند و مشهور متأخرین از طریق ملازمه وارد شده‏اند و در حقیقت هردو مورد بحث است حال با عنایت به نکات مذکور بحث در اینست که آیا امر به شیئى مقتضى نهى از ضد عام و خاص هست یا نه؟ (اقتضاء اعم است از دلالت لفظیه یا عقلیه).

در این رابطه اقوال و نظراتى وجود دارد[1] و جناب مصنف به چهار نظریه اشاره کرده‏اند:

1- امر به شیئى عین نهى از ضد است یعنى صل عین لا تترک الصلوة است و دلالت امر به شیئى بر نهى از ضد از نوع دلالت مطابقى است.

2- امر به شیئى بدلالت لفظیه تضمنیه بر نهى از ضد دلالت دارد و بعبارت دیگر نهى از ضد جزء مفاد وضعى امر به شیئى است‏[2].

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 127

3- امر به شیئى مستم نهى از ضد است و بدلالت التزامیه برآن دلالت دارد و خود این عدّه دو گروه شده‏اند.

الف: عدّه‏اى وم را بین بالمعنى الاخص دانسته و دلالت را التزامیه لفظیه نامیده‏اند.

ب: و عدّه‏اى وم را غیر بین و محتاج به استدلال دانسته و وم را صد در صد عقلى معرفى کرده‏اند که در ضمن بحث تبیین خواهد شد.

4- عده‏اى قائل به تفصیل شده‏اند یعنى گفته‏اند: نسبت به ضد خاص یا افعال وجودیه امر به شیئى مقتضى نهى از ضد نیست و چنین دلالتى ثابت نشده مثلا امر به ازاله نجاست مقتضى نهى از صلوة و نوم و . نیست و نسبت به ضد عام یعنى ترک امر به شیئى مقتضى نهى از آن هست.

مصنف مى‏فرماید: به عقیده من حق همین قول به تفصیل است یعنى در ضد خاص چنین اقتضاء و دلالتى نیست و نسبت به ضد عام بمعنى الترک اقتضا ثابت است منتها نه بدلالت لفظیه مطابقیه و نه تضمنیه و نه التزامیه بلکه بدلالت التزامیه عقلیه که ومش از نوع وم بین بالمعنى الاعم است.

(توضیح اینکه وم بر سه نوع است:

1- وم بین بالمعنى الاخص و آن عبارتست از اینکه تصور موم از لازم جدا نیست بلکه به مجرد تصور موم لازم هم تصور مى‏شود مثل عمى و بصر، علم و جهل.

2- وم بین بالمعنى الاعم که محتاج به تصور موضوع و محمول و نسبت بینهما و سپس حکم است مثل الکل اعظم من الجزء و . که تصدیق به آن بدیهى است ولى تصور مى‏طلبد.

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 128

3- وم غیر بیّن یعنى ملازمه‏اى که با مجرّد تصوّرات ثابت نمى‏شود بلکه نیاز به استدلال دارد مثل العالم حادث که با صغرى و کبراى العالم متغیر و کل متغیر حادث فالعالم حادث درست مى‏شود.

حال ما نحن فیه وم بین به معناى اعم است یعنى آمر باید مأموربه را که ازاله مثلا مى‏باشد تصور کند و ضد عام آن را که ترکش مى‏باشد تصور کند و نسبت بینهما را نیز تصور کند تا بتواند حکم به وم و یا بالاتر از آن عینیت بکند که در عبارت مصنف خواهد آمد).

پس جناب مصنف دوتا ادّعا دارند:

1- امر به شیئى مقتضى نهى از ضد خاص نیست.

2- امر به شیئى مقتضى نهى از ضد عام هست آنهم بدلالت التزامیه عقلیه.

دلیل مدعاى اوّل: وقتى ما خطاب ازل النجاسة عن المسجد را تجزیه و تحلیل مى‏کنیم هیچگونه دلالتى بر نهى از صلوة و نوم و . ندارد نه بالمطابقة که لا تصل و لا تنم معناى مطابقى ازل النجاسة نیست و نه بالتضمن که جزء مفاد ازل النجاسة باشد و نه بالالتزام است که به مجرّد تصور ازاله نجاست، نهى از صلوة و . هم تصور شود و لذا بقول صاحب معالم: لو دلّ لدلّ باحدى الثلاث و اللازم باقسامه منتف فالموم مثله» و علاوه بر اینها بدلالت التزامیه عقلیه نیز دلالت نمى‏کند چون لا دلیل علیه.

قوله: و امّا ما یقال: طرفداران اقتضاء و استام عقلى امر به شیئى نسبت به اضداد خاصه براى اثبات مدعاى خویش به دو دلیل تمسک کرده‏اند که در لسان اصولیین متأخر معروف است به مسلک مقدمیت و مسلک تلازم و تفصیلا در شرح اصول جلد دوم مبحث ضد این دو مسلک نقل و نقد شده و جناب مصنف تنها به‏

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 129

مسلک مقدمیت اشاره کرده و جواب مى‏دهند.

امّا اصل استدلال از راه مقدمیت یا مسلک مقدمیت:

ترک ضد خاص (مثلا نماز) مقدمه فعل مأموربه است (مثلا ازله نجاست) صغرى» و فعل مأموربه واجب است کبرى» پس ترک ضد خاص مقدمه واجب است و مقدمه واجب واجب است پس ترک ضد خاص واجب است یعنى باید مکلف ضد خاص را ترک کند تا به مأموربه برسد و معناى نهى از ضد خاص هم همین است که فعل آن حرام و ترک آن واجب باشد پس با این بیان امر به شیئى بر نهى از ضد خاص دلالت مى‏کند.

جواب مصنف: مصنف از این استدلال دو جواب مى‏دهند:

1- ما در اصل مقدمیت مناقشه داریم و مى‏گوئیم: به چه دلیل ترک ضد خاص مقدمه فعل مأموربه است خیر ایندو از مقارنات اتفاقیه هستند که از قبیل متلازمین بوده و علت ثالثى دارند که همانا اراده مکلف باشد[3].

2- بر فرض که اصل مقدمیت را بپذیریم خواهیم گفت در مبحث قبلى ثابت شد که عندنا اصلا مقدمه واجب وجوب شرعى ندارد تا این مطلب را از آن راه بخواهیم ثابت کنیم مگر در دو مورد که ما نحن فیه هیچکدام از آن دو مورد نیست یکى در باب اجزاء واجب که بالتسامح نام آنها را مقدمه نهادیم و دیگرى در باب شرائط شرعیه.

و امّا دلیل مدعاى دوّم یعنى اینکه امر به شیئى مقتضى نهى از ضد عام هست:

اوّلا ممکن است کسى مدّعى عینیت باشد یعنى اینکه امر به شیئى عین نهى از

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 130

ضد عام است فى المثل صل عین لا تترک الصلوة است پس ایندو عبارة اخراى یکدیگر بوده و در حقیقت لفظان مترادفان و هرکدام بالمطابقه بر دیگرى دلالت دارد نظیر اینکه بگوئیم حیوان ناطق عین انسان و انسان عین حیوان ناطق است.

و ثانیا بر فرض کسى عینیت را انکار کند خواهیم گفت استام عقلى قابل انکار نیست و امر به شیئى مقتضى نهى از ضد عام است به استام عقلى که ومش از قبیل بین بالمعنى الاعم است یعنى به مجرد تصور مأموربه و تصور ترک و تصور نسبت بینهما حتما حکم به وم ترک مى‏شود و متکلم حتما ما را از ترک مأموربه منع مى‏کند زیرا که بقول صاحب معالم لو لم یدّل الامر بالشیئى على النهى عنه لخرج الواجب عن ه واجبا» و به تعبیر دقیقتر لو لم یحکم المولى على النهى عن الترک لخرج الواجب عن وجوبه پس ملازمه عقلیه از نوع وم بین بالمعنى الاعم در کار است.

و ثالثا اصولا ممکن است ما ادّعا کنیم که بین تصور مأموربه و ضد عام وم بین بالمعنى الاخص ثابت است یعنى به مجرّد تصور مأموربه و تصور نهى از ترک حتما ترک آن را منع مى‏کند.

(البته جناب مصنف کم‏لطفى کرده‏اند چون وم بین به معناى اخص آنست که از مجرّد تصور موم، لازم نیز تصور شود و در اینجا چنین نیست که تا ما مأموربه را تصور کردیم حتما ترک آنهم در ذهن تصور شود بلکه نیاز به تصورات ثلاثه دارد و حق همان است که در ثانیا فرمودند که وم بین بالمعنى الاعم باشد).

قوله: و لا ت: جناب صاحب معالم‏[4] همین تفصیل مصنف را داده‏اند یعنى فرموده‏اند: در ضد خاص اقتضائى نیست لا لفظا و لا عقلا ولى در

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 131

ضد عام اقتضا هست و امر به شیئى مقتضى نهى از ضد خاص مى‏باشد و در مقام استدلال مسئله را مبتنى کرده‏اند برمبناى متقدمین در باب وجوب و آن اینکه امر به شیئى دال بر وجوب است و وجوب حقیقتى است مرکب از دو چیز 1- طلب الفعل 2- منع از ترک و معناى نهى از ضد عام همان منع از ترک است پس امر به شیئى به دلالت تضمنیه بر نهى از ضد عام دلالت کرده و این امر جزء معناى امر و وجوب است.

مصنف مى‏فرماید: ما تضمنیت را قبول نداریم بلکه حق همان استام عقلى است و سرّ مطلب آنست که کما سیأتى در مبحث نسخ الوجوب، عند المتأخرین هریک از وجوب و حرمت و . یک سلسله حقایق بسیطى بیش نیستند و حقیقت وجوب عبارتست از بعث شدید و تام بسوى فعلى یعنى آنمرحله از بعث و تحریکى که لا یرضى المولى بترکه و امّا منع از ترک و امثال آن از لوازم عقلیه خارجیه این معناى بسیط مى‏باشند و متقدمین لازم المعنى را بجاى خود معنا و در ضمن آن اخذ کرده‏اند و از این قبیل اشتباهات در میان آنها فراوان است. پس تضمنى نیست آرى استام عقلى لا ریب فیه است.

(ما از سخنان خود مصنف در مبحث مقدمه واجب استفاده کرده و از مقدماتى که در اول همین مبحث آوردیم مدد گرفته و این استدلال را جواب مى‏دهیم و مى‏گوئیم شما که مدعى استام هستند آیا از این راه مى‏خواهید یک نهى مولوى و شرعى تبعى درست کنید یا صرفا یک نهى عقلى مرادتان است؟ اگر منظور نهى عقلى است یعنى عقل حاکم است به اینکه مادامیکه درصدد امتثال مأموربه هستى باید از ترک آن اجتناب کنى این مسلم است ولى لا ینبغى ان یجعل النزاع فیه و اگر منظور نهى شرعى مولوى است مى‏گوئیم اولا چنین نهى عبث و لغو است چون‏

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 132

نیازى به آن نیست و ثانیا تحصیل حاصل است چون غرض از نهى مولوى ایجاد زاجر نسبت به ترک است و مکلف به حکم عقل مستقل این رادع و زاجر درونى را پیدا کرده و تحصیل حاصل یا ایجاد موجود معقول نیست و لذا حق این است که نسبت به ضد عام هم اقتضائى ثابت نیست مگر عقلا و اگر احیانا از طرف شارع مستقیما از ضد عام مأموربه منع شویم آن را بر ارشادیت و تاکیدى بودن حمل مى‏کنیم در نتیجه حق با مشهور متأخرین است که مطلقا منکر اقتضا هستند خذ فافهم و اغتنم).

ثمرة النزاع: مباحث اصولیه باید مستقیم یا غیرمستقیم داراى ثمرات فقهیه باشد و مشکلى از مشکلات فقیه را حل کند و گره از کار او بگشاید حال سئوال این است که ثمره این مبحث چیست؟

در باب ضد عام به معناى ترک ثمره‏اى ظاهر نمى‏شود یعنى چه قائل به اقتضا باشیم یا نه فرقى نیست و در باب ضد خاص توصلى هم که قصد قربت لازم ندارد باز ثمره ظاهر نمى‏شود انّما الکلام در باب ضد خاص عبادى است مثلا مولى امر کرده به ازاله نجاست و صلوة که یک عبادت است ضد خاص ازاله محسوب مى‏شود مشهور علماء فرموده‏اند: در اینجا ثمره ظاهر مى‏شود و آن اینکه اگر گفتیم امر به شیئى مقتضى نهى از ضد خاص هست پس اگر کسى ازاله نجاست را که مأموربه است ترک کرد و مشغول نماز اول وقت شد آن نماز باطل است زیراکه منهى است و نهى در عبادات دالّ بر فساد است کما سیأتى در آخر مبحث نواهى.

(البته بحثى است که آیا نهى تبعى هم دالّ بر فساد و مبغوضیت هست یا نه؟

محقق نائینى آن را منکر شده و دیگران مثبت هستند)[5] و امّا اگر گفتیم امر به شیئى مقتضى نهى از ضد خاص نیست پس اگر کسى ازاله را ترک کرد و مشغول نماز شد

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 133

باید نماز او صحیح باشد زیراکه صلوة فى حد نفسها یک عبادت است و مطلوبیت ذاتیه و رجحان ذاتى دارد و در یک کلام عملى است که بنده را به مولى نزدیک مى‏کند و فرضا نهى هم که بدان تعلق نگرفته پس مقتضى موجود و مانع مفقود است پس اگر نماز را به قصد آن محبوبیت ذاتیه انجام دادیم باید صحیح باشد و لا وجه للبطلان پس ثمره ظاهر شد.

مرحوم شیخ بهائى مدعى شده که در ضد خاص عبادى هم ثمره ظاهر نمى‏شود و ما چه قائل شویم به اینک امر به شیئى مقتضى نهى از ضد خاص هست و چه قائل به عدم اقتضا شویم در هرحال این نماز باطل است و ماقبل از توضیح مراد ایشان مقدمه‏اى مى‏آوریم و آن اینکه:

بحثى است که مقوم عبادیت یک عبادت چیست؟ چه زمانى عبادت عبادت است و مقربیت دارد؟ مشهور متقدمین و متأخرین از جمله جناب شیخ بهائى و صاحب جواهر و . برآنند که عبادیت عبادت در گرو وجود امر فعلى به آن و انجام عمل به قصد امتثال آن امر است و بدون امر فعلى و قصد امتثال آن عبادیتى محقق نیست ولى جماعتى از محققین متأخرین منجمله پیروان مسلک و مدرسه محقق نائینى یعنى مرحوم مظفر و دیگران برآنند که در عبادیت عبادت وجود رجحان ذاتى و مطلوبیت ذاتیه و فعلیه کفایت مى‏کند یعنى همین اندازه که احراز شود که فلان عمل مثلا نماز داراى مصلحت و محبوبیت ذاتیه مى‏باشد مى‏توان به آن قصد انجامش داد و عبادیت حاصل مى‏شود منتها خود اینها دو دسته‏اند:

1- میرزاى نائینى مى‏گوید: برفرض هم که نهى از ضد بدان تعلق گیرد ولى یک نهى تبعى است و در متعلق آن مفسده نیست پس مقتضى موجود است و مانع مفقود و عبادت صحیح است.

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 134

2- مرحوم مظفر و غیره برآنند که نهى ولو تبعى کاشف از مبغوضیت فعلیه عمل است و با عمل مبغوض مولى تقرب حاصل نمى‏شود[6].

با حفظ این مقدمه مرحوم شیخ بهائى فرموده: در باب ضد خاص عبادى هم مسئله ضد ثمره‏اى ندارد بلکه ما چه قائل به اقتضا بشویم یا نه این عبادت باطل است اما على القول بالاقتضا که روشن است چون عندنا عبادت امر مى‏طلبد و در اینجا صلوة نه تنها بالفعل امر ندارد که منهى عنه است و لذا عبادت باطل است و اما على القول به عدم اقتضا هم باز چون صلوة بالفعل امر ندارد (زیراکه ازاله که امر داشت ضد آن یعنى صلوة نمى‏تواند امر داشته باشد و الّا طلب الضدین است و هو محال از مولى و غیرمقدور عن العبد) و عبادت امر فعلى مى‏طلبد باز باطل خواهد بود.

از این سخن شیخ بهائى جواب داده شد که در قسمت اول شما هم مثل مشهور طرفدار بطلان هستید ولى در قسمت دوم که بنابر عدم اقتضا هم گفتید عبادت باطل است لعدم الامر بالصلوة و عبادت امر مى‏طلبد ما مى‏گوئیم: در صحت عبادت وجود محبوبیت ذاتیه کفایت مى‏کند و على الفرض این محبوبیت ثابت است و نهیى هم که نیست پس چرا صحیح نباشد؟!

قوله: و ربما یتجه: جناب محقق ثانى مدعى شده که حتى بنابر قول مشهور هم که مى‏گویند: عبادت محتاج به امر فعلى است و محبوبیت ذاتیه کافى نیست باز قول شیخ بهائى قابل جواب است به اینکه اگر قائل به اقتضا شدیم البته بالفعل صلوة منهى عنه است و عمل کذائى مقرب نیست پس عبادت نیست ولى اگر قائل به عدم اقتضا شدیم مى‏گوئیم: صلوة نه تنها رجحان ذاتیه دارد که بالفعل مأمور به هم هست منتها واجبات و مأموربه‏ها دو قسمند: 1- موسع 2- مضیق. امر به‏

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 135

ازاله واجب مضیق و فورى است ولى امر به صلوة واجب موسع است آنگاه ازاله نجاست با بعضى از افراد طولیه نماز معارض و مزاحم است تا با اصل امر به طبیعت تا امر به صلوة را نابود کند و حیث اینکه در همان فرد از واجب موسع مبتلا به معارض، ازاله مضیق است عقل انسان حاکم است به اینکه مضیق را بر موسع مقدم بدار تا جمع بین التکلیفین شود چون موسع افراد دیگرى على البدل دارد و جاى او خالى نمى‏ماند ولى مضیق اینگونه نیست آنگاه اگر مکلفى آمد و امر ازاله را معصیت کرد و مشغول نماز شد با حکم عقل و مقتضاى عقل خویش مخالفت نموده ولى نمازى که انجام داده مأموربه است و امر فعلى دارد و ما هم که قائل به اقتضا نشدیم پس چرا عمل صحیح نباشد؟ امر که دارد مانعى هم که ندارد پس حتما صحیح است‏[7] مصنف هم این را تأیید کرده.

قوله: و امّا الاشکال: مقدمه: لا ریب در اینکه با معصیت امر ازل النجاسة این امر از دوش مکلف ساقط نمى‏شود و در آن ثانى و ثالث هم همچنان این امر وى را دعوت به انجام عمل مى‏کند تا زمانیکه امتثال کند یا دیگرى این عمل را انجام دهد با حفظ این مقدمه مستشکل مى‏گوید: شما گفتید: کسى که ازاله را ترک کرده و مشغول نماز است این نماز فعلا مأموربه است پس چرا فاسد باشد؟ ما مى‏گوئیم:

از طرفى امر به ازاله هم الان فعلى است آنگاه اگر امر صلوتى هم فعلى باشد یم اجتماع الامرین و یم طلب الضدین و هو محال من المولى چون اجتماع ضدین در اراده او پیدا مى‏شود و برفرض از مولى ممکن باشد مستحیل من العبد چون تکلیف بما لا یطاق است.

قوله: فلعله: مصنف مى‏فرماید: ممکن است این ایراد را از راه مسئله‏

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 136

ترتب که متأخرین مطرح کرده‏اند حل کنیم و آن اینکه امر به صلوة در طول امر به ازاله است یعنى کان مولى فرموده: ازل النجاسة عن المسجد و ان عصیت فصل آنگاه با این شرط کسى که ازاله را معصیت کرد و مشغول نماز شد امر به ازاله از درجه تنجز مى‏افتد و هیچگاه طلب ضدین در آن واحد نخواهد بود و چنین نمازى صحیح است و لذا فقهاء فتوى داده‏اند به اینکه اگر وارد نماز شد حق ندارد آن را قطع کند و حال آنکه اگر باطل بود که این حرف را نمى‏زدند.

قوله: و ممّا یقرب: جناب مصنف مى‏فرماید: از جمله اموریکه مقرب قول به صحت این صلوة است اینکه اگر قائل به فساد شویم باید بگوئیم عبادات کثیرى از مکلفین باطل است زیرا بسیارى هستند که واجب مضیق و فورى به ذمه دارند و آن را انجام نمى‏دهند از روى مسامحه و مشغول انجام واجب موسع و یا مستحب عبادى مى‏شوند فى المثل اول وقت نماز باید بدهکارى‏اش را ادا کند یا فعلا در راه نفقه عیالش گام بردارد و یا امر به معروف و نهى از منکر کند و . و یا پاره‏اى از احکام و مسائل مبتلا به نماز را بیاموزد ولى این کار را نکرده بلکه مشغول نماز مى‏شود و اگر سخن مستشکل را بپذیریم باید بگوئیم این نمازها باطل است و لا یلتزم به احد.

الخلاصه: حق اینست که امر به شیئى بدلالت التزامیه عقلیه بین بالمعنى الاعم بر نهى از ضد عام یعنى ترک دلالت مى‏کند و حق اینست که امر به شیئى بر نهى از ضد خاص یعنى افعال وجودیه دلالت ندارد و مثال آن صلوة نسبت به ازاله است.

و حق اینست که اگر کسى مأموربه یعنى ازاله را معصیت کرد و مشغول نماز شد نمازش صحیح است چون امر دارد به نحو وجوب موسع.

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 137

تمرینات:

جواب تمرین 1- ضد خاص عبارتست از مطلق افعال وجودیه غیرقابل جمع با مأموربه ضد عام عبارتست از خصوص ترک مأموربه.

جواب تمرین 2- بین بالمعنى الاعم آنست که از تصور موم و لازم و نسبت بینهما تصدیق حاصل مى‏شود ولى بالمعنى الاخص آنست که به مجرد تصور موم لازم هم تصور شده و حکم شده است و نیازى به تصور نسبت نیست.

جواب تمرین 3- بنابر قول به اقتضا ضد خاص عبادى یعنى نماز باطل مى‏شود چون منهى عنه است و بنابر قول به عدم اقتضا ضد خاص عبادى صحیح است.[8]

 

 

 

[1] ( 1)- که فهرست‏گونه در شرح اصول ج 2، بیان کرده‏ام.

[2] ( 2)- در ردّ سخن صاحب معالم توضیح خواهیم داد.

احکام و مسائل عقیقه، مطابق آنچه مرحوم علامه مجلسی در کتاب حلیه المتقین و مرحوم شیخ عباس قمی در حاشیه مفاتیح الجنان آورده چنین است:

1) مستحب است که پدر و مادر برای اولادی که متولد می شود، چه دختر باشد یا پسر عقیقه کنند، اما آداب و نکاتی که راجع به عقیقه وجود دارد :
2) عقیقه باید گوسفند ، بز یا شتر باشد و حیوان دیگری مثل مرغ و امثال آن کفایت نمى کند. اگر شتر عقیقه کند، باید پنج یا شش ساله باشد . بهتر است شش سال یا بیش تر داشته باشد . اگر بز باشد ، یک ساله یا بیش تر باشد . اگر گوسفند باشد ، شش یا هفت ماهه باشد .بهتر است گوسفند لاغر نباشد و فربه باشد. هم چنین بهتر است گوسفند کور، و بسیار لنگ نباشد که راه رفتن برای او دشوار باشد. نیز مغز و شاخ گوسفند هم نشکسته باشد و اخته هم نشده باشد.
3) مشهور میان علما آن است که : مستحب است براى پسر حیوان نر و براى دختر حیوان ماده عقیقه کنند. چنانچه حیوان غیرهم جنس هم باشد ،صحیح است.
4) در استحباب عقیقه فرقى بین نوزاد اول و دوم و غیره نیست . بهتر است در روز هفتم نوزاد عقیقه نماید و تا زمانی که به سن بلوغ نرسیده، بر پدر مستحب است برای فرزند عقیقه کند . اگر پدر و مادر عقیقه نکردند ، بعد از بالغ شدن بر خود شخص مستحب است که عقیقه کند . در روایات آمده است که در سلامت شخص تأثیر فراوان دارد.
5) کسانى که قدرت مالى ندارند ،مستحب است هر زمانى که قدرت پیدا کردند براى نوزاد خود عقیقه کنند.
6) مستحب است که گوشت عقیقه را بپزند و به مؤمنان اطعام نمایند و گوشت آن را خام تصدق نکنند. اگر چه خام هم بدهد ،خوب است ،ولی بهتر است که حد اقل آن را با آب و نمک بپزند و به مؤمنان بدهند و در حق نوزاد دعا نمایند. نیز مستحب است استخوان های حیوان عقیقه شده را نشکند ،بلکه از بند ها جدا کند .
7) مکروه است که مادر و پدر و خواهر و برادر نوزاد (عائله پدر نوزاد) از عقیقه بخورند . کراهت، نسبت به مادر بیش تر است. بهتر است که عیال پدر و مادر هم که در خانه ایشان می باشند، از آن گوشت و طعام نخورند.
8) از مالیدن خون عقیقه بر سر طفل خود داری شود.
9) مستحب است در هنگام کشتن گوسفند عقیقه دعا بخواند. از امام صادق علیه السلام روایت شده: وقت ذبح عقیقه این دعا را بخواند: بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ اللَّهُمَّ عَقِیقَةٌ عَنْ فُلَانٍ(به جای فلان اسم نوزاد را بگوید) لَحْمُهَا بِلَحْمِهِ وَ دَمُهَا بِدَمِهِ وَ عَظْمُهَا بِعَظْمِهِ اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ وِقَاءً لآِلِ مُحَمَّدٍ ».
در روایت دیگری وارد شده که این دعا را بخواند :ْ بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ إِیمَاناً بِاللَّهِ وَ ثَنَاءً عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ الْعِصْمَةَ لِأَمْرِهِ وَ الشُّکْرَ لِرِزْقِهِ وَ الْمَعْرِفَةَ بِفَضْلِهِ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ »پس اگر نوزاد پسر باشد بگوید: اللَّهُمَّ إِنَّکَ وَهَبْتَ لَنَا ذَکَراً وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِمَا وَهَبْتَ وَ مِنْکَ مَا أَعْطَیْتَ وَ کُلُّ مَا صَنَعْنَا فَتَقَبَّلْهُ مِنَّا عَلَى سُنَّتِکَ وَ سُنَّةِ نَبِیِّکَ وَ رَسُولِکَ وَ اخْسَأْ عَنَّا الشَّیْطَانَ الرَّجِیمَ لَکَ سُفِکَتِ الدِّمَاءُ لَا شَرِیکَ لَکَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِین‏ اللَّهُمَّ لَحْمُهَا بِلَحْمِهِ وَ دَمُهَا بِدَمِهِ وَ عَظْمُهَا بِعَظْمِهِ و شعرها بشعره و جلدها بجلده اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ وِقَاءً لفلان بن فلان( اسم نوزادو پدر ش را بگوید)» یاحقّ.


بسم الله الرحمن الرحیم

از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله روایت شده که به امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: هر گاه خواستى هر چه را که مى‏‌شنوى و مى‏‌خوانى حفظ کنى، این دعا را در تعقیب تمام نمازها بخوان:

سُبْحَانَ‏ مَنْ‏ لَا یَعْتَدِی‏ عَلَى‏ أَهْلِ‏ مَمْلَکَتِهِ‏، سُبْحَانَ‏ مَنْ‏ لَا یَأْخُذُ أَهْلَ الْأَرْضِ بِأَلْوَانِ الْعَذَابِ، سُبْحَانَ الرَّءُوفِ الرَّحِیمِ، اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِی فِی قَلْبِی نُورًا وَ بَصَرًا وَ فَهْمًا وَ عِلْمًا، إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ‏.

منزه است خدایی که بر زیردستانش ستم نمی‌کند. منزه است خدایى که اهل زمین را به عذاب‌هاى رنگارنگ گرفتار نمی‌کند. منزه است آن خداى بنده‌نواز مهربان. خدایا قرار ده در دلم نور و بینایى و فهم و دانش، مسلماً تو بر هر چیز توانایى.

 اللّهمَّ اجْعَل لِی نُوراً فِی قَلبِی وَ نُوراً فِی سَمْعِی وَ نُوراً فِی بَصَرِی وَ نُوراً فِی لَحمِی وَ نُوراً فِی دَمِی وَ نُوراً فِی عِظامِی وَ نُورَاً مِنْ بَینَ یدَی وَ نُورَاً فِی خَلْفِی وَ نُورَاً عَنْ یمینی وَ نُورَاً عَنْ شِمالِی وَ نُورَاً مِنْ فَوقِی وَ نُورَاً مِنْ تَحْتِی. اَللَّهُمَّ زِدْنِی نُورَاً وَ اَعْطِنی نُورَاً وَاجْعَلِنی نُورَاً بِحَقِّ حَقِّک یا اَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ(جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 580)

 خدایا در قلب، گوش، چشم، گوشت، خون، استخوان و پیش و پس و راست و چپ و بالا و پایین من نور قرار بده! نور مرا زیاد فرما و به من نور عطا کن و مرا نور بگردان به حق خودت ای رحم کننده ترین رحم کنندگان.

پیامبرصلی الله وعلیه وآله از خداوند طلب بصیرت به وسیله قرآن می نماید:

 اَللَّهُمَّ نُوِّر بِکتابِک بَصَری وَاشرَح بِهِ صَدرِی وَ فَرِّح بِهِ قَلْبِی وَاطلِقْ بِهِ لِسانِی وَاستَعْمِلْ بِهِ بَدَنی وَ قَوِّنِی عَلی ذَلک، فَاِنَّهُ لاَحَولَ وَلاَ قُوَّةَ اِلّابک

 بار خدایا! دیده بصیرت مرا به کتابت روشن نما و به وسیله آن سینه ام را فراخ گردان و دلم را با آن شاد ساز و زبانم را به آن باز و گویا کن، بدنم را در راه آن به کار گیر و در این زمینه نیرویم بخش؛ زیرا که هیچ حرکت و قدرتی جز به وسیله تو نیست.

قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ وَأَبْصَارَکُمْ وَخَتَمَ عَلَىٰ قُلُوبِکُمْ مَنْ إِلَٰهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِهِ ۗ انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیَاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ (آیه 46سوره انعام) بگو: به نظر شما، اگر خدا شنوایى شما و دیدگانتان را بگیرد و بر دلهایتان مُهر نهد، آیا غیر از خدا کدام معبودى است که آن را به شما بازپس دهد؟» بنگر چگونه آیات [خود] را [گوناگون‌] بیان مى‌کنیم، سپس آنان روى برمى‌تابند؟

وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ ۚ قَلِیلًا مَا تَشْکُرُونَ(سوره مؤمنون آیه۷۸.) و اوست آن کس که براى شما گوش و چشم و دل پدید آورد. چه اندک سپاسگزارید.

امام صادق (ع)- خطاب به مفضّل بن عمر -: اى مفضّل ! اکنون به این حواسى که خداوند از میان همه آفریدگان ، آنها را به انسان اختصاص داد و بدین واسطه ، او را بر دیگران گرامى داشته است ، بنگر. چگونه چشمان انسان به سان چراغ هایى که فراز مناره است ، در سر انسان قرار گرفته تا قادر به مطالعه ى اشیا باشد و در اندام هاى پایین تر (از قبیل دست و پا) قرار نگرفته است تا آفت ها بدان برسد و از پرداختن مستقیم به کار و حرکت ، چیزهایى بدانها برسد که ناتوانش سازد، در آن اثر گذارد و از آن بکاهد. چشم ها در اندام هاى میانى بدن (چون شکم و پشت ) نیز قرار نگرفته است تا چرخش آنها به سوى چیزها و نگاهشان به سوى اشیا، دشوار باشد. بدین سان ، از آن رو که جاى چشم ما هیچ کدام از این اندام ها نبوده ، عالى ترین جاى حواس ، همان سر است که خود، به صومعه حواس مى مانَد.
حواس نیز پنج چیز قرار داده شده که پنج چیز را درک مى کنند تا چیزى از این محسوسات ، از کف نرود. چشم آفریده شده است تا رنگ ها را درک کند. اگر رنگ ها وجود داشتند و در این حالت چشمى نبود که آنها را درک کند، هیچ سودى در آنها متصور نبود.
گوش آفریده شده تا صداها را درک کند. اگر صداها وجود داشتند و گوش ‍ نبود که آنها را ادراک کند، دیگر هیچ نیازى به آنها نبود و هیچ مقصودى را برآورده نمى ساختند. دیگر حواس نیز چنین اند.
از سویى دیگر نیز همین حقیقت ، صادق است . اگر چشم وجود داشت ، ولى رنگ ها وجود نمى داشتند، چشم را هیچ خاصّیتى نبود؛ یا اگر گوش ‍ وجود داشت ، ولى صداها وجود نمى داشتند گوش را هیچ جایگاهى نبود. پس ببین که چگونه این حواس و محسوس ها با همدیگر اندازه و همسان شده اند و هر حسى را محسوسى است که بر آن اثر مى گذارد و هر محسوسى را نیز حسى است که آن را درک مى کند. با وجود اینها چیزهایى همانند نور و هوا، واسطه ى میان حواس و محسوس ها آفریده شده اند که حواس ، جز به کمک آنها کامل نمى شوند؛ چه ، اگر نورى که رنگ را بر چشم آشکار سازد، نبود، چشم نمى توانست رنگ را درک کند و اگر هوایى که صدا را به گوش برساند، نبود، گوش نیز نمى توانست صدا را درک کند.
پس آیا بر هر کس که نگاهى درست بیفکند و فکر خویش را به کار گیرد، پوشیده مى ماند که پدیده اى چون فراهم بودن حواس و محسوس هاى همسان و همنواخت با یکدیگر، و نیز فراهم شدن چیزهاى دیگر به کمک آنها کامل مى شود و توصیف آنها را گفتم ، مى تواند از چیزى جز هدفدارى و اندازه گیرى از جانب خداى لطیفِ آگاه ، سرچشمه گرفته باشد؟
اى مفضّل ! در زندگى نابینایان و خللى که در کارشان روى مى دهد، اندیشه کن و ببین که چگونه چنین کسى ، نه جاى گام هاى خویش را مى بیند، نه پیش روى خود را مى بیند، نه میان رنگ ها تفاوت مى گذارد، نه چشم اندازهاى زیبا و زشت را از هم باز مى شناسد، نه اگر از سویى به او حمله ببرند، گودالى را که پیش پایش هست ، مى بیند، نه اگر ضربه ى شمشیرى به سویش فرود آید، دشمن و ضربت او را مى بیند، و نه به انجام دادن کارهایى چون : نوشتن ، داد و ستد و زرگرى راهى مى یابد، تا آن جا که اگر کارآیى ذهنى وى نبود، به پاره سنگى افتاده بر زمین مى مانست .
اى مفضّل ! در پلک چشم ، تاءمل کن و بنگر که چگونه به سان پوشش ، بر آن قرار گرفته و چگونه مژه گاه ها به آویخته گاه هاى ریسمان مى مانند و چه سان خداوند، چشم را در درون غار خویش نشانده و پرده موهایى (که اطراف آن است )، بر آن افکنده است .(توحید مفضل)

قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ۚ ذَٰلِکَ أَزْکَىٰ لَهُمْ ۗ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ(30)  وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَیَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ. (31) (سوره نور)

به مردان با ایمان بگو: دیده فرو نهند و پاکدامنى ورزند، که این براى آنان پاکیزه‌تر است، زیرا خدا به آنچه مى‌کنند آگاه است

و به ن با ایمان بگو: دیدگان خود را [از هر نامحرمى‌] فرو بندند و پاکدامنى ورزند.

وَلَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ ۚ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَٰئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا(36)(سوره اسراء)

و چیزى را که بدان علم ندارى دنبال مکن، زیرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد.
گوش ، چشم ، دل و قلب در روز قیامت بازخواست مى شوند و از هر یک سوال مى شود که چه مقدار به وظایف مقرر خود عمل کردند؟ و چه مقدار از وظایف خود تعدى نمودند؟

گوش وچشم و عقل، ابزار شناخت انسان و از مهم‌ترین نعمت‌هاى الهى است

وَ أَمَّا حَقُّ بَصَرِکَ فَغَضُّهُ عَمَّا لَا یَحِلُّ لَکَ وَ تَرْکُ ابْتِذَالِهِ إِلَّا لِمَوْضِعِ عِبْرَةٍ تَسْتَقْبِلُ بِهَا بَصَراً أَوْ تَسْتَفِیدُ بِهَا عِلْماً فَإِنَّ الْبَصَرَ بَابُ الِاعْتِبَارِ

اما حق چشمت برتو آنست که برگردانی آنرا از چیزی که خداوند ترا از دیدن آن منع نموده است و بی جهت به هر طرف و هر چیز نظر نکنی؛ مگر در جائی که موجـب پند و عبرتی باشد یا سبب بصیرت و بیداری گردد و یا علمی از آن استفاده شود زیرا چشم دروازه پند و عبرت گرفتن است.

خداوند چشم را در انسان قرارداد تا حقایق هستی را مشاهده نموده و به عظمت خالق پی برد؛ نه اینکه هر چه در مقابلش افتاد بنگرد و دل را تحریک کند. بسیاری از اضطراباتِ قلب به واسطه نگاههای آلوده و حرام است. زمانی که نگاه پاک باشد دل روشن می‏ شود، ولی زمانی که چشم آلوده به گناه شد، لغزش دل بر صاحبش آشکار می‏ گردد و زمانی که حق بصر ادا شود، شخص اهل بصیرت می ‏شود و حق آن را امام سجاد(علیه السلام) در راستای آیه کریمه سوره نور تفسیر می‏ فرماید که حق البصرِ اَنْ تغضَّه عما لا یحلُّ لک و تعتبر بالنظر به»؛ حق بینایی آن است که آن را بپوشانی از آنچه دیدن آن حرام است و با دیده عبرت‏ انگیز به حوادث بنگری.

در زمینه وضع چشم از امیرالمؤمنین علیه السلام روایات مهمى به مضامین زیر نقل شده:

ألْعُیُونُ مَصائِدُ الشَّیْطانِ 1».دیده ها دام ها و تورهاى شیطان است.ألْعَیْنُ رائِدُ الْفِتَنِ 2».چشم راهبرى به سوى فتنه هاست.

ألْقَلْبُ مَصْحَفُ الْبَصَرِ 3».دل انسان جایگاه نقش دیده هاى اوست.مَنْ غَضَّ طَرْفَهُ أراحَ قَلْبَهُ 4».آن کس که دیده بپوشاند، دلش را آسوده ساخته است.مَنْ غَضَّ طَرْفَهُ قَلَّ أسَفُهُ وَأمِنَ تَلَفَهُ 5».هر کس دیده بپوشد، تأسفش کم و از هلاکت در امان مى ماند.

نِعْمَ صارِفُ الشَّهَواتِ غَضّ الْأبصارِ 6».دیده پوشى از حرام چه عامل نیکى، براى برگرداندن انسان از افتادن در دام شهوت است.

مَنْ عَفَّتْ أطْرافُهُ حَسُنَتْ أوْصافُهُ 7».آن کس که عفت نظر دارد، اوصافش نیت.

از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم السلام روایاتى در این زمینه به مضامین زیر آمده:

غَضُّوا أبْصارَکُمْ تَرَوْنَ الْعَجائِبَ 8».دیده ها فرو پوشید، تا عجایب ملک و ملکوت را بنگرید.ایّاکُمْ وَفُضُولَ النَّظَرِ فَانَّهُ یَبْذُرُ الْهَوى وَیُولِدُ الْغَفْلَةَ 9».از چشم اندازى به آنچه حضرت حق نمى پسندد، خوددارى کنید که نظر بازى تخم هوا و هوس مى پاشاند و باعث غفلت از حقیقت مى گردد.لَیْسَ فِى الْبَدَنِ شَى ءٌ أقَلَّ شُکْراً مِنَ الْعَیْنِ، فَلا تُعْطُوها سُؤْلَها فَتَشْغَلَکُمْ عَنْ ذِکْرِاللّهِ 10».

در بدن عضوى کم شکرتر از چشم نیست، خواسته هایش را اجابت نکنید که شما را از یاد خدا باز مى دارد.

عَمَى الْبَصَرِ خَیْرٌ مِنْ کَثیرِ النَّظَرِ 11».کورچشمى بهتر است از زیاد نظر کردن.اذا أبْصَرَتِ عَیْنُ الشَّهْوَةِ عَمِىَ الْقَلْبُ عَنِ الْعاقِبَةِ 12».هرگاه دیده شهوت باز شود، چشم دل از عاقبت بینى کور مى گردد.

امام صادق علیه السلام به عبداللّه بن جندب فرمود:عیسى بن مریم به یارانش گفت:

ایّاکُمْ وَالنَّظْرَةَ فَانَّها تَزْرَعُ فِى الْقَلْبِ الشَّهْوَةَ وَکَفى بِها لِصاحِبِها فِتْنَةً، طُوبى لِمَنْ جُعِلَ بَصَرُهُ فى قَلْبِهِ وَلَمْ یُجْعَلْ بَصَرُهُ فى عَیْنِهِ 13».

از نظردوزى بپرهیزید که در قلب تخم شهوت مى نشاند و همان تخم افشانى براى ایجاد فتنه در آدم نظر باز کافى است.

خوشا به حال کسى که دیده اش در قلب است نه در چشم.

مَنْ أطْلَقَ ناظِرَهُ أتْعَبَ خاطِرَهُ (حاضِرَهُ) مَنْ تَتابَعَتْ لَحَظاتُهُ دامَتْ حَسَراتُهُ 14».آن کس که دیده خود را آزاد کند، امروزش را به سختى انداخته و هر کس دنبال نظربازى برود، به حسرت دائم دچار مى گردد.

کُلُّ قَوْلٍ لَیْسَ لِلّهِ فیهِ ذِکْرٌ فَلَغْوٌ، وَکُلُّ صَمْتٍ لَیْسَ فیهِ فِکْرٌ فَسَهْوٌ، وَکُلُّ نَظَرٍ لَیْسَ فیهِ اعْتِبارٌ فَلَهْوٌ 15».هر گفتارى که در آن یاد خدا نیست بیهوده است و هر سکوتى که در آن اندیشه نیست سهو است و هر نظرى که در آن عبرت نیست بازى است.

لِکُلِّ عُضْوٍ مِنْ ابنِ آدَمَ حَظُّ مِنَ اِّنا، فَالْعَیْنُ زِناهُ النَّظَرُ 16».براى هر عضوى از فرزند آدم از لذت است و ى چشم، نظر است.مَنْ مَلَأَ عَیْنَهُ مِنْ حَرامٍ مَلَأَ اللّهُ عَیْنَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ مِنَ النّارِ الّا أنْ یَتُوبَ وَیَرْجِعَ 17».هر کس چشم از حرام پر کند، خداوند در قیامت دیده اش را از آتش پر مى کند، مگر این که توبه کرده به حضرت حق بازگردد.

اشْتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ عَلَى امْرَأَةٍ ذاتِ بَعْلٍ مَلَأَتْ عَیْنَها مِنْ غَیْرِ زَوْجِها أوْ غَیْرِ ذِى مَحْرَمٍ مِنْها 18».غضب خداوند شدید است بر زن شوهردارى که چشم از غیر شوهر و یا غیر محرم خود پر کند.

ما مِنْ مُسْلِمٍ یَنْظُرُ امْرَأةً أوَّلَ رَمْقَةٍ ثُمَّ یَغُضُّ بَصَرَهُ الّا أحْدَثَ اللّهُ تَعالى لَهُ عِبادَةً یَجِد حَلاوَتَها فى قَلْبِهِ 19».اول گوشه چشمى از مسلمان که به نامحرم بیفتد، آن گاه به خاطر خدا در پوشد، خداوند براى او عبادتى ایجاد مى کند که شیرینى آن را در قلبش مى یابد.

ألْنَّظَرُ سَهْمٌ مَسمُومٌ مِنْ سِهامِ ابْلیسَ فَمَنْ تَرَکَها خَوْفاً مِنَ اللّهِ أعْطاهُ اللّهُ ایماناً یَجِدُ حَلاوَتَهُ فى قَلْبِهِ 20».نظر به نامحرمان تیرى مسموم از تیرهاى ابلیس است، هر کس به خاطر ترس از حق رها کند، خداوند ایمانى به او مرحمت مى کند که لذتش را در قلبش بچشد.

مَنْ نَظَرَ الىَ امْرأَةٍ فَرَفَعَ بَصَرَهُ الىَ السَّماءِ أوْ غَمَضَ بَصَرَهُ لَمْ یَرْتَدَّ الَیْهِ بَصَرُهُ حَتّى یُزَوِّجَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنَ الْحُورِ الْعینِ 21».

کسى که دیده اش به زنى بیفتد، آن گاه چشم به آسمان بدوزد، یا دیده فرو پوشد، پلک هایش بهم نرسد مگر این که خداوند مهربان حوریه اى به او تزویج کند».

(1)- غرر الحکم: 260، حدیث 5560؛ مستدرک الوسائل: 14/ 271، باب 81، حدیث 16687.(2)- غرر الحکم: 60، حدیث 667.(3)- نهج البلاغة: حکمت 409؛ بحار الأنوار: 68/ 328، باب 80، حدیث 25.(4)- غرر الحکم: 260، حدیث 5555؛ مستدرک الوسائل: 14/ 271، باب 81، حدیث 16687.(5)- غرر الحکم: 260، حدیث 5557؛ مستدرک الوسائل: 14/ 271، باب 81، حدیث 16687.(6)- غرر الحکم: 260، حدیث 5556.(7)- غرر الحکم: 256، حدیث 5428.(8)- مصباح الشریعة: 9، باب 3؛ بحار الأنوار: 101، 104، باب 34، حدیث 52.(9)- عدة الداعى: 313؛ بحار الأنوار: 69/ 199، باب 105، حدیث 29.

(10)- الخصال: 2/ 628، حدیث 10؛ بحار الأنوار: 101/ 35، باب 34، حدیث 20.(11)- غرر الحکم: 260، حدیث 5550؛ بحار الأنوار: 74/ 286، باب 14، حدیث 1.(12)- غرر الحکم: 305، حدیث 6978.(13)- تحف العقول: 305؛ بحار الأنوار: 75/ 283، باب 24، حدیث 1.(14)- جامع الأخبار: 93، فصل 51؛ بحار الأنوار: 101/ 38، باب 34، حدیث 33.(15)- الارشاد: 1/ 297؛ بحار الأنوار: 74/ 421، باب 15، حدیث 40.(16)- جامع الأخبار: 145، فصل 107؛ بحار الأنوار: 101/ 38، باب 34، حدیث 35.(17)- الأمالى، شیخ صدوق: 429، المجلس السادس والستون، حدیث 1؛ بحار الأنوار: 101/ 32، باب 34، حدیث 3.

(18)- ثواب الأعمال: 286؛ وسائل الشیعة: 20/ 232، باب 129، حدیث 25509.(19)- کنز العمال: 13059؛ میزان الحکمة: 13/ 6322، النظر، حدیث 20282.(20)- جامع الأخبار: 145، فصل 107؛ بحار الأنوار: 101/ 38، باب 34، حدیث 34.

(21)- من لا یحضره الفقیه: 3/ 473، باب النوادر، حدیث 4656؛ بحار الأنوار: 101/ 37، باب 34، حدیث 28.

حضرت صادق علیه السلام مى فرمایند:

از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسیدند: به چه وسیله براى موفق شدن به پوشیدن چشم از حرام استمداد مى شود؟ فرمود: به وسیله خضوع و اطمینان پیداکردن در تحت سلطنت و حکومت کسى که آگاه بر باطن توست.

و چشم، جاسوس قلب و سفیر عقل است، پس دیده از آنچه سزاوار دین تو نیست بپوشان و از آنچه قلب تو آن را مکروه مى دارد و یا عقل انکار مى کند دیده بردار.

رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:

دیده از محرمات بپوشانید تا امور عجیب مشاهده کنید و خداوند متعال فرموده، به مؤمنان بگوى که چشمان خود را بپوشانند و شهوت هاى خود را حفظ کنند.

حضرت عیسى به یاران گفت:

از چشم دوختن به ممنوعات خوددارى کنید؛ زیرا این چنین نظر تخم شهوت ها و فرع و شاخه فسق و فجور است.

فرمانده و حاکم چشم مانند قواى ظاهرى دیگرى بدن قلب است و قلب نیز در تحت سیطره و حکومت و نفوذ پروردگار جهان که حکومت بر همه قواى مادى و معنوى و نیروهاى جهانى دارد، کار مى کند.

پس اگر قلب در مقابل عظمت پروردگار متعال خاشع و فرمانبردار و مطیع گشت، حکومت و فرمان او نیز از محیط رضایت و دستور خداوند متعال خارج نخواهد شد و در صورتى که قلب انسان منزل شیطان و محل نفوذ و تصرف ابلیس قرار گرفت، قهراً چشم و گوش و زبان و دست و پاى انسان نیز مقهور و مغلوب هوا و هوس هاى شیطانى و تحت نفوذ و اراده و تصرف و حکومت جنود ابلیسى واقع خواهد شد.

چشم گذشته از آن که وسیله بروز صفات قلبى و آلت درک و احساس است، موجب شدت تیرگى و امتداد محجوبیت قلب بوده و سبب مزید فسق و فجور و شهوترانى خواهد بود و به عبارت دیگر، نظر اول چشم به اقتضاى باطن و به دستور و اراده قلب صورت مى گیرد و در عین حال همین نظر مقام اقتضا و قوه باطنى را به مرتبه فعلیت درآورده و تحریک و تشدید و تقویت و تمدید مى کند.

آرى، اگر هوا و هوس و امیال و غرایز و شهوت ها و خواسته ها در سایه حکومت قلب باشند و قلب محکوم حضرت حق، تمام اعضا و جوارح در میدان با عظمت بندگى فعالیت خواهند کرد و در این صورت انسان پادشاه دو جهان خواهد بود، گرچه دستش از امور مادى تهى باشد، ولى اگر امیال و غرایز در تصرف حکومت قلب باشند و قلب در تصرف حوزه حکومت شیطان، انسان ذلیل دنیا و آخرت خواهد بود، گرچه سلطنت ظاهرى جهان در کف او باشد.

در این قسمت از مطالب مربوط به دیه به چگونگی محاسبه دیه چشم در قانون مجازات اسلامی اشاره شده است که در ادامه می‌خوانید:

ماده 587 قانون مجازات اسلامی بیان می‌دارد: در آوردن و یا از بین بردن دو چشم بینا دیه کامل و هریک از آن ها نصف دیه دارد. چشم هایی که بینایی دارند در این حکم یکسانند هر چند میزان بینایی آن ها متفاوت باشد یا از جهات دیگر مانند شب کوری و منحرف بودن با هم فرق داشته باشند.
 
تبصره – هر گاه لکه دایمی موجود در چشم مانع بینایی قسمتی از چشم گردد در صورتی که تعیین مقدار آن ممکن باشد به همان نسبت از دیه کسر و در غیر این صورت آرش پرداخت می شود.
 
همچنین طبق ماده 588 قانون مجازات اسلامی در آوردن و یا از بین بردن چشم بینای کسی که فقط یک چشم بینا دارد و چشم دیگرش نابینای مادرزادی و یا به علل غیر جنایی از بین رفته باشد موجب دیه کامل است لکن اگر چشم دیگرش را در اثر قصاص یا جنایتی که استحقاق دیه آن را داشته است از دست داده باشد دیه چشم بینا نصف دیه کامل است.
 
ماده 589 قانون مجازات اسلامی دیه در آوردن و یا ازبین بردن هر چشمی که بینایی ندارد یک ششم دیه کامل است.
 
طبق ماده 590 مجازات اسلامی  دیه مجموع چهار پلک دو چشم دیه کامل دیه هر یک از پلک های بالا ، یک ششم دیه کامل و دیه هر یک از پلک های پایین یک چهارم دیه کامل است.
 
تبصره – هر گاه کسی چشم و پلک را یک جا از بین ببرد یک چهارم دیه کامل است.
 
همچنین ماده 591 بیان می‌دارد: شکافتن هر یک از پلک های بالا موجب یک ششم دیه و شکافتن هر یک از پلک های پایین موجب یک چهارم دیه است.
 برای تقویت چشم:
الف) نگاه کردن به آیات قرآن مجید.
ب ) خواندن آیه الکرسی بعد از نمازها و قراردادن انگشتان روی چشم ها در موقع خواندن آیه الکرسی.
ج ) گفتن سبحان ربی العظیم و بحمده»ولاحول ولا قوه الا باللّه العلی العظیم» بعد از نماز صبح ده مرتبه،
د ) در وقت خواب سرمه کشیدن چهار میل در چشم راست و سه میل در چشم چپ،
ه ) خواندن این دعا: اللهم انی اسئلک بحق محمد و آل محمد ان تصلی علی محمد و آل محمد و ان تجعل النور فی بصری و البصیره فی دینی و الیقین فی قلبی والاخلاص فی عملی والسلامه فی نفسی واسعه فی رزقی و الشکر لک ابدا ما ابقیتنی انک علی کل شی ء قدیر»

 


تکلیف

سوره مبارکه البقرة آیه ۲۸۶
لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا وُسعَها ۚ لَها ما کَسَبَت وَعَلَیها مَا اکتَسَبَت ۗ رَبَّنا لا تُؤاخِذنا إِن نَسینا أَو أَخطَأنا ۚ رَبَّنا وَلا تَحمِل عَلَینا إِصرًا کَما حَمَلتَهُ عَلَى الَّذینَ مِن قَبلِنا ۚ رَبَّنا وَلا تُحَمِّلنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ ۖ وَاعفُ عَنّا وَاغفِر لَنا وَارحَمنا ۚ أَنتَ مَولانا فَانصُرنا عَلَى القَومِ الکافِرینَ۲۸۶
خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمی‌کند. (انسان،) هر کار (نیکی) را انجام دهد، برای خود انجام داده؛ و هر کار (بدی) کند، به زیان خود کرده است. (مؤمنان می‌گویند:) پروردگارا! اگر ما فراموش یا خطا کردیم، ما را مؤاخذه مکن! پروردگارا! تکلیف سنگینی بر ما قرار مده، آن چنان که (به خاطر گناه و طغیان،) بر کسانی که پیش از ما بودند، قرار دادی! پروردگارا! آنچه طاقت تحمل آن را نداریم، بر ما مقرّر مدار! و آثار گناه را از ما بشوی! ما را ببخش و در رحمت خود قرار ده! تو مولا و سرپرست مایی، پس ما را بر جمعیّت کافران، پیروز گردان!

سوره مبارکه التحریم آیه ۶
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا قوا أَنفُسَکُم وَأَهلیکُم نارًا وَقودُهَا النّاسُ وَالحِجارَةُ عَلَیها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعصونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُم وَیَفعَلونَ ما یُؤمَرونَ
ترجمه:
ای کسانی که ایمان آورده‌اید خود و خانواده خویش را از آتشی که هیزم آن انسانها و سنگهاست نگه دارید؛ آتشی که فرشتگانی بر آن گمارده شده که خشن و سختگیرند و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمی‌کنند و آنچه را فرمان داده شده‌اند (به طور کامل) اجرا می‌نمایند!

حضرت امام علی(ع) می‌فرماید:

أیّها النّاس انّه من استنصح الله وفّق و من اتّخذ قوله دلیلاً هدی للّتی هی أقوم فانّ جار الله آمنٌ و عدوّه خائفٌ.»(نهج‌البلاغه، خطبه 147)؛ ای مردم! همانا کسی که طالب خیر و نصیحت الهی باشد توفیق یابد، و آن کس که سخن خدا را دلیل و راهنمای خود قرار دهد، به بهترین راه هدایت یابد، پس همانا همسایه خداوند در امان و امنیت به سر می‌برد و دشمن او ترسان و خائف است.

یکی از پیامدهای تکلیف‌گریزی، عذاب الهی است: وَ الَّذینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللهِ مِنْ بَعْدِ میثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ الله بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی اْلأَرْضِ أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَه وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ». (رعد،25) . همچنین خداوند با اشاره به بی‌اعتنایی بنی‌اسرائیل به برخی از تکالیف، آنان را شایسته شدیدترین عذاب‌ها می‌داند: فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ إِلاّ خِزْیٌ فِی الْحَیاه الدُّنْیا وَ یَوْمَ الْقِیامَه یُرَدُّونَ إِلى  أَشَدِّ الْعَذابِ. ـ . فَلایخَفَّفُ عَنهُمُ العَذابُ و لا هُم ینصَرون»(بقره،85) در آیه 14 نساء نیز کسانی را که از تکالیف الهی سر پیچی می‌کنند، مستحق ورود به دوزخ و عذاب خوارکننده دانسته است: وَ مَنْ یَعْصِ الله وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ نارًا خالِدًا فیها وَ لَهُ عَذابٌ مُهینٌ

طبق تفسیر نورالثقلین، تکالیف شرعی امانت الهی در دست بشریت است: إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَه عَلَى السَّماواتِ. وحَمَلَهَا الاِنسـنُ»(احزاب،72) و بی‌اعتنایی به این تکالیف، نوعی خیانت در امانت به شمار می‌رود؛ چنان‌که در آیه27 سوره انفال می‌فرماید: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا الله وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ.».

تکلیف‌گریزی همچنین موجب حسرت در روز جزا خواهد شد: یا حَسْرَتى  عَلى  ما فَرَّطْتُ فی جَنْبِ اللهِ»(زمر،56)؛ به همین دلیل از خداوند می‌خواهند که: رَبّ  ارْجِعُونِ لَعَلّی أَعْمَلُ صالِحًا فیما تَرَکْتُ».(مؤمنون،99و100(

کسی که از انجام تکالیف شرعی سر باز می‌زند، در زمره ظالمان قرار خواهد گرفت؛ چرا که از حدود الهی ستم به شمار می‌رود: تِلْکَ حُدُودُ اللهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللهِ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ» (بقره،229) و مان از حدود الهی، ظالمانی‌اند که بیش‌تر به خویشتن ستم می‌کنند: وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لا تَدْری لَعَلَّ الله یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْرًا»(طلاق،1) زیرا با ترک تکلیف، انسان در معرض عقاب الهی قرار می‌گیرد.

اسلام در جهت هدایت، رشد و تکامل مادی و معنوی بشر در عرصه های مختلف فردی و اجتماعی، برنامه هایی جامع و مترقی دارد و تمام ابعاد زندگی انسان (فردی، اجتماعی، دنیایی، اخروی، مادی و معنوی) را در نظر گرفته است؛ همان گونه که مردم را به عبادت و یکتاپرستی دعوت نموده، دارای دستورات اخلاقی، خودسازی، احکام، دستورات حکومتی، ی، اقتصادی، اجتماعی، قضایی و حتی امور مربوط به روابط بین الملل و… است.

مروری بر این دستورات نشان می دهد که انسان موجودی رها شده نیست تا همچون حیوانات تمام همّت او خوردن و پرداختن به شکم و شهوت باشد؛[۱] بلکه قدرت تفکر و اندیشه، او را به این مهم رهنمون می شود که تفاوت انسان با سایر موجودات، افزون بر عقل و خِرد، وظایفی است که توسط آفریننده انسان برای او وضع شده است تا با عمل به آنها، سعادت دنیا و آخرت خود را به دست آورد.

در این میان، انسانهای آگاه در قبال آفریننده خود سر تعظیم فرود آورده، به وظایفی که او از آنان خواسته است، پایبند می باشند؛ چراکه انجام این وظایف را کوچک ترین راه سپاسگزاری از او می دانند. از منظر اسلام، تمام انسانها موظّف به انجام واجبات و ترک محرمات هستند.[۲] رسول مکرم اسلام (ص) تنها مسیر دستیابی به این وظیفه را  قرآن کریم و سنت اهل بیت( معرفی می فرماید.[۳] بر اساس آموزه های دینی، بخش مهمی از سعادت انسان در گرو رعایت حقوق دیگران است. امام سجاد علیه السلام به تفصیل این حقوق را برشمرده است. رساله حقوق» ایشان نشانگر آن است که علاوه بر والدین، فرزند، همسر، همنشین، همسایه و… از خردسال و بزرگسال، استاد و شاگرد، اعضای بدن انسان وهمگی حق و حقوقی دارند که هر مسلمانی، باید هر روز در صدد رعایت آن حقوق باشد؛ چراکه اینها هر یک نعمتی از سوی خالق متعال اند و استفاده ناصحیح از آنها، علاوه بر آسیبهای دنیوی، عواقب اخروی بدی نیز به همراه خواهد داشت.

به عنوان نمونه، انسان موظف است زبان خویش را از دروغ، فحش، غیبت، تهمت، سخن چینی، اهانت، تملق و چاپلوسی و… حفظ کند و گوش را از شنیدن غیبت و هر چیزی که شنیدنش ناروا و حرام است، باز دارد و نباید اعضا و جوارح انسان در مسیر ارتکاب حرام یا به حقوق دیگران مورد استفاده قرار گیرند.[۴]

افزون بر موارد فوق، تفکّر و تدبّر در امور، تعلیم و تعلّم، حفظ تن و حرمت اضرار به خود، نظافت و بهداشت، زینت ‌و آراستگی، حسن خلق با خانواده و جامعه، پیوند با خویشاوندان و… از جمله وظایف هر مسلمانی معرفی شده است.

بنابراین، گام نخست، شناسایی وظایف و مسئولیتهای دینی است که با مراجعه به متون و منابع اصیل اسلامی می توان به آن پی برد. علاوه بر وظایف فردی، مهم ترین وظایف اجتماعی یک مسلمان عبارتند از:

۱. ارتباط صحیح با خانواده؛

۲. ارتباط حساب شده با دوستان؛

۳. روابط معقول و منطقی با محیط (تحصیلی، شغلی و…)؛

۴. ارتباط صحیح با جامعه؛

۵. ارتباط و تعامل در راستای آموزه های دینی با سایر مردم جهان.

هر مسلمانی در قبال عمر و فرصتهایی که در اختیار دارد، مسئول است. امیرمؤمنان علیه السلام از رسول خدا (ص) نقل می کند که فرمود: لَا تَزُولُ قَدَمَا عَبْدٍ یَوْمَ الْقِیَامَهِ حَتَّى یُسْأَلَ عَنْ أَرْبَعٍ عَنْ عُمُرِهِ فِیمَا أَفْنَاهُ وَ عَنْ شَبَابِهِ فِیمَا أَبْلَاهُ وَ عَنْ مَالِهِ مِنْ أَیْنَ اکْتَسَبَهُ وَ فِیمَا أَنْفَقَهُ وَ عَنْ حُبِّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ؛[۵] بنده در روز قیامت گام از گام بر نمى دارد، مگر آنکه چهار چیز از او پرسیده مى شود: از عمرش که چگونه سپرى ساخته، و از جوانى اش که چگونه هدر داده، و از ثروتش که از کجا به دست آورده و چگونه خرج کرده است، و از دوستىِ ما اهل بیت».

گرچه پرداختن به ذکر وظایف فردی و اجتماعی اسلامی بسیار مشکل و از حد این نوشتار خارج است؛ اما به اختصار به چند مورد از وظایف روزانه یک مسلمان اشاره می شود:

وظایف فردی

وم برنامه ریزى در عمر از جمله رویکردهاى قرآن و روایات است. در سایه این اصل مهم، انسانها به اهداف خویش دست یافته و از مسیر پر فراز و نشیب زندگى به سلامت مى گذرند. اگر برای هر کاری زمان خاصی در نظر بگیریم و  آن را در همان زمان انجام دهیم، فکرمان متمرکز می شود و باعث بالا رفتن بهره ورى نیز می گردد. کسى که طرح و برنامه ندارد، یا تدبیرش نیکو نیست، زندگی اش مبهم و بهره ورى اش ناقص است.

اهمیت این مسئله در کلام امیرمؤمنان علیه السلام بیش تر هویداست که فرمود: مَنْ سَاءَ تَدْبِیرُهُ تَعَجَّلَ تَدْمِیرُه ؛[۶] هر کسی که تدبیر او بد باشد، با سرعت زمینه نابودی او فراهم خواهد شد

از آنجا که زندگی انسان دارای ابعاد مختلفی می‌باشد و توازن و تعادل بین این ابعاد، منجر به زندگی بهنجار و توأم با پیشرفت خواهد شد، رسیدگی مفرط به هر یک از ابعاد مختلف زندگی نیز موجب غفلت از جنبه دیگر می شود. اسلام، طبق آفرینش انسان، کامل ترین برنامه را براى هدایت بشر تدوین نموده است. این برنامه ریزی دقیق که اموری همچون خانواده، تحصیل و کار، عبادت، تفریح و استراحت را شامل می شود، تمام ایام سال را در بر می گیرد. برخی از این برنامه ها روزانه، برخی هفتگی، تعدادی ماهیانه و گروهی سالیانه اند. درباره چگونگی برنامه روزانه یک مسلمان روایات زیادی به ما رسیده است که نشانگر اهمیت توجه به استفاده مناسب از عمر است.

حضرت علی علیه السلام می فرماید: إِنَّ لِلْمُؤْمِنِ ثَلَاثَ سَاعَاتٍ فَسَاعَهٌ یُنَاجِی فِیهَا رَبَّهُ وَ سَاعَهٌ یُحَاسِبُ فِیهَا نَفْسَهُ وَ سَاعَهٌ یُخَلِّی بَیْنَ نَفْسِهِ وَ بَیْنَ لَذَّاتِهَا فِیمَا یَحِلُّ وَ یَجْمُلُ؛[۷] ساعات زندگى مؤمن سه بخش است: بخشى با پروردگارش در راز و نیاز، قسمتى با نفس خود در حساب و قسمت دیگرش بهره بردن از لذّات نیکو و حلال

امام رضا علیه السلام نیز می فرماید: وَاجْتَهِدُوا أَنْ یَکُونَ زَمَانُکُمْ أَرْبَعَ سَاعَاتٍ سَاعَهً لِلَّهِ  لِمُنَاجَاتِهِ  وَ سَاعَهً لِأَمْرِ الْمَعَاشِ وَ سَاعَهً لِمُعَاشَرَهِ الْإِخْوَانِ الثِّقَاتِ وَ الَّذِینَ یُعَرِّفُونَکُمْ عُیُوبَکُمْ وَ یُخْلِصُونَ لَکُمْ فِی الْبَاطِنِ وَ سَاعَهً تَخْلُونَ فِیهَا لِلَذَّاتِکُمْ وَ بِهَذِهِ السَّاعَهِ تَقْدِرُونَ عَلَى الثَّلَاثِ السَّاعَات ؛[۸] کوشش کنید اوقات روز شما چهار قسمت باشد: ساعتی برای مناجات با خدا، ساعتی برای تأمین معاش، ساعتی برای معاشرت با برادران مورد اعتماد و کسانی که شما را به عیبهایتان واقف می‌سازند و در باطن نسبت به شما خلوص و دلسوزی دارند و ساعتی را نیز به لذایذ خود اختصاص دهید و با این ساعت (شادی و تفریح)، بر آن ساعتهای سه گانه قدرت می یابید

بنابراین، برنامه روزانه یک مسلمان در چند بخش خلاصه می شود:

الف) مناجات با پروردگار

دعا و مناجات یکى از بهترین وسیله هاى ارتباط معنوى با خداوند و کسب صفاى باطن و تهذیب نفس است. اگر دعاکننده بداند چه کسى را مى خواند و در برابر چه بزرگى به راز و نیاز مشغول است و چه مفاهیم بلندى در دعاهاى معروف آمده است، چنان از مناجات لذت مى برد که در عالم هیچ لذّتى را با آن برابر نمى یابد.

بدون تردید، دعاها و مناجاتهایی که از معصومان( به ما رسیده، مجموعه اى از عالی ترین درسهاست؛ چراکه آنان خدا را به خوبى شناخته اند و اوصاف او را به خوبى مى دانند و آنچه بر زبانشان در دعا و مناجات جارى شده است، پیراسته از خرافات و تعبیرات ناموزون است.

مناجات شعبانیه»، دعاى کمیل»، دعای ابوحمزه ثمالی»، مناجات پانزده‌گانه امام زین‌العابدین علیه السلام» و بسیارى از دعاها و نیایشهاى ناب که اکثراً در مفاتیح الجنان» آمده است، حکایت از آن دارد که در اسلام به دعا؛ یعنى رابطه انسان با خدا، توجه زیادى شده است.

باید دانست که زندگى روزمره و اشتغالات فراوان، نباید انسان را از یاد خدا و قیامت غافل کند؛ چراکه اگر انسان لحظه اى از یاد و ذکر خدا غافل گردد، در دام ابلیس  گرفتار خواهد شد، لذا علاوه بر طلب عفو و بخشایش، پناه بردن به خداوند از شرّ شیطان، ارتباط مستمر با خداوند با نماز، دعا، قرآن و… از جمله وظایف هر مسلمانی است.

ب) محاسبه

در روایات اسلامى محاسبه» مورد تأکید ویژه اى قرار گرفته است و بزرگان دین نسبت به آن پافشارى زیادى مى کنند. انسان در طول عمر خویش سرمایه هاى مهمى دارد که مشغول خرج کردن و هزینه نمودن آنهاست. محاسبه آن است که انسان مراقب باشد در مقابل هزینه کردن سرمایه عمر، چه چیزى به دست مى آورد؟ آیا سرمایه هاى باارزشى همچون عمر، عقل، مذهب، ایمان و مانند آن را خوب به کار مى گیرد؟ خداوند اهل حساب و کتاب است و با اینکه علمش پایان ندارد، براى انسان نامه عمل درست کرده و عقاید و اعمال او را مورد محاسبه قرار مى دهد. بنابراین، قبل از شروع حسابرسی الهی، لازم است که انسان، خویشتن را هر روز مورد حسابرسى قرار دهد تا ببیند از عمر خود چگونه استفاده کرده است؟

به یقین، شخصى که به محاسبه اعمال و رفتار خویش مى پردازد، سود مى برد و کسى که از محاسبه خویش غافل مى شود، زیان مى کند و خسران مى بیند.[۹] رسول خدا (ص) در یکى از وصایاى خود به ابوذر غفارى مى فرماید: یَا أَبَا ذَرٍّ حَاسِبْ نَفْسَکَ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبَ فَإِنَّهُ أَهْوَنُ لِحِسَابِکَ غَداً وَ زِنْ نَفْسَکَ قَبْلَ أَنْ تُوزَنَ… َ یَا أَبَا ذَرٍّ لایَکُونُ الرَّجُلُ مِنَ الْمُتَّقِینَ حَتَّى یُحَاسِبَ نَفْسَهُ أَشَدَّ مِنْ مُحَاسَبَهِ الشَّرِیکِ شَرِیکَه؛[۱۰] اى اباذر! پیش از آنکه مورد محاسبه قرارگیرى، به حساب نفس خود رسیدگى کن؛ زیرا این کار حساب قیامت تو را آسان تر مى کند و قبل از آنکه تو را ارزیابى کنند، خود را ارزیابى کن… اى اباذر! هیچ کس از پرهیزکاران نمى شود، جز اینکه نفس خود را محاسبه کند، سخت تر از حسابرسى شریک نسبت به شریک خود

شخصى از امیرمؤمنان ۷ پرسید: چگونه انسان خود را محاسبه کند؟ حضرت فرمود: إِذَا أَصْبَحَ ثُمَّ أَمْسَى رَجَعَ إِلَى نَفْسِهِ وَ قَالَ یَا نَفْسُ إِنَّ هَذَا یَوْمٌ مَضَى عَلَیْکِ لایَعُودُ إِلَیْکِ أَبَداً وَ اللَّهِ سَائِلُکِ عَنْهُ فِیمَا أَفْنَیْتِهِ فَمَا الَّذِی عَمِلْتِ فِیهِ أَ ذَکَرْتِ اللَّهَ أَمْ حَمِدْتِیهِ أَ قَضَیْتِ حَقَّ أَخٍ مُؤْمِنٍ أَنَفَّسْتِ عَنْهُ کُرْبَتَهُ أَ حَفِظْتِیهِ بِظَهْرِ الْغَیْبِ فِی أَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ أَ حَفِظْتِیهِ بَعْدَ الْمَوْتِ فِی مُخَلَّفِیهِ أَ کَفَفْتِ عَنْ غِیبَهِ أَخٍ مُؤْمِنٍ بِفَضْلِ جَاهِکِ أَأَعَنْتِ مُسْلِماً مَا الَّذِی صَنَعْتِ فِیهِ فَیَذْکُرُ مَا کَانَ مِنْهُ فَإِنْ ذَکَرَ أَنَّهُ جَرَى مِنْهُ خَیْرٌ حَمِدَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ وَ کَبَّرَهُ عَلَى تَوْفِیقِهِ وَ إِنْ ذَکَرَ مَعْصِیَهً أَوْ تَقْصِیراً اسْتَغْفَرَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ وَ عَزَمَ عَلَى تَرْکِ مُعَاوَدَتِه ؛[۱۱] وقتى انسان شب را به روز و روز را به شب مى آورد، [شبانگاه] باید به خویش بازگردد و به خود بگوید: امروزت گذشت و دیگر باز نمى گردد و خداوند از تو درباره او پرسش خواهد کرد که این روز را چگونه سپرى کردى و چه کارى در آن انجام دادى؟ آیا خدا را یاد کردى؟ آیا حمد و سپاس او را به جاى آوردى؟ آیا حق برادر مؤمنت را ادا نمودى؟ آیا گرفتارى او را رفع کردى؟ آیا در نبودش از خانواده و فرزندان او نگهدارى کردى؟ آیا در بازماندگانش بعد از مرگ او از وی محافظت کردی؟ آیا از غیبت برادر مؤمن بازداشتی؟ آیا با مایه گذاشتن از آبرویت، دیگران را از بدگویى نسبت به برادر مؤمنت بازداشتى؟ آیا مسلمانى را یارى کردى؟ بالاخره، در این روزى که گذشت، چه کردى؟ پس تمام اعمال خود را به یاد آورد. اگر کار خیرى از او سر زده است، خدا را سپاس گوید و او را بر این توفیق، تکریم و تعظیم کند، و چنانکه در میان اعمالش به گناه و تقصیرى برخورد کرد، از خدا آمرزش بخواهد و تصمیم بگیرد که دیگر گِرد گناه نگردد

امام کاظم علیه السلام فرمود: لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِی کُلِّ یَوْمٍ فَإِنْ عَمِلَ خَیْراً اسْتَزَادَ اللَّهَ وَ حَمِدَ اللَّهَ عَلَیْهِ وَ إِنْ عَمِلَ شَرّاً اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِنْهُ وَ تَابَ إِلَیْهِ؛[۱۲] از ما نیست کسى که هر روز از خودش حساب نکشد، پس اگر کار نیکویى کرده است، از خداوند طلب فزونی کند و خدا را بر آن حمد گوید. و اگر گناهى مرتکب شده است، از خدا آمرزش طلبد و توبه نماید

ج) لذتهای نیکو و حلال

استفاده از لذتهای حلال و تفریح، قسمتی دیگر از برنامه های روزانه فرد مسلمان را تشکیل مى دهد و از آن جهت که مایه تجدید قوا و روحیه او می شود، و او را براى فعالیت بیش تر مهیا مى سازد، اهمیت فراوانى دارد. اگرچه اسلام وظایف عبادی مسلمانان را تبیین نموده و کار و تلاش را لازمه زندگی آنان برشمرده است؛ اما از نیاز روحى انسان به تفریح و استفاده از لذتهای حلال غافل نبوده است، لذا او را به این کار فراخوانده است تا راه را براى فعالیت مجدد وى هموار سازد که او بتواند با روحیه اى مضاعف و نشاطی افزون تر به کارهایش بپردازد.

به همین دلیل، در دین مبین اسلام مسافرت، تفریح، صله ارحام و دید و بازدید دوستان و آشنایان و… تا زمانی که خارج از ضوابط اخلاقی و تعالیم اسلامی نباشد، پسندیده و مورد سفارش است. نکته مهم آنکه به خلاف کسانی که لذت را منحصر در لذایذ مادى می دانند و از لذات معنوى صرف نظر می کنند، رسیدن به لذات مادى بدون رعایت اصول معنوی ممکن نیست؛ چراکه کامجویى و لذت بى قید و شرط، رنج و اَلَم بسیارى در پى  دارد.

سالم بودن تفریح از دو جهت مورد توجه اسلام قرار گرفته است:

الف) حلیّت و سلامت تفریح، اساسى ترین شرط تفریح است که بدون توجه به آن، اگرچه ممکن است براى فرد لذتى حاصل گردد؛ ولى این لذت، دوامى نخواهد داشت و عقوبت سخت و نتایج منفى فراوانى به دنبال خواهد داشت؛ چراکه هرگونه لذت حرامی، نه تنها مشکلى را حل نمى کند؛ بلکه بر مشکلات مى افزاید. چه بسیار تفریحات ناسالمى که روح و اعصاب انسان را چنان مى کوبد که قدرت کار و فعالیت را از او مى گیرد و یا بازده کار او را به حداقل مى رساند. امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید: مَنْ تَلَذَّذَ بِمَعَاصِیَ اللَّهِ أَوْرَثَهُ اللَّهُ ذُلًّا؛[۱۳] کسی که با معصیت خداوند به دنبال لذت (و خوشگذرانی) باشد، خدای متعال ذلّت [و خواری] را به او عنایت می کند

ب) توجه به گذر عمر در تفریحات، نکته مهم دیگری است که نباید از آن غفلت کرد. گرچه در اسلام میهمانی و دید و بازدید از اقوام، دوستان و برادران مؤمن مورد سفارش بسیار قرار گرفته است؛ اما به غفلت گذراندن چنین زمانهایی که نه راهگشای مشکلات زندگی و کسب و کار است و نه نتیجه اى براى آخرتشان دارد، مصداق بارز خسران است و همانند یخ فروشی که سرمایه اش آب می شود، اصل سرمایه را نیز از دست می دهد.

به این فرمایش حضرت على علیه السلام توجه داشته باشیم که فرمود: نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى  أَجَلِهِ؛[۱۴] نفسهاى انسان، گامهاى او به سوى مرگ است.» باور کنیم که با هر نفسى یک قدم به مرگ نزدیک مى شویم. مبادا مصداق این شعر شویم:

سرمایه زکف رفت و تجارت ننمودیم
جز حسرت و اندوه متاعى نخریدیم

خداوند در سوره عصر انسان را در حال ضرر و زیان معرفى مى کند و خسران، اشاره به کسانی است که در مقابل صرف سرمایه عمرشان، هیچ چیز عایدشان نمى گردد.[۱۵]

ج) یکی از مسائلی که در تمامی ساعات زندگی انسان مسلمان توجه خاص و ویژه ای می طلبد، رعایت حقوق دیگران است. هیچ انسانی حق ندارد لذت و شادی خود را با اذیت و آزار دیگران همراه سازد. کم نیستند کسانی که پس از مراسم ازدواج، شادی خویش را با بوق زدنهای ممتد و حرکت ماشینها ابراز می کنند و در این میان به واسطه راه بندانها و بوق زدنها، به خصوص در ساعات پایانی شب، دیگران را مورد اذیت قرار می دهند.

بسیارند کسانی که با بلند کردن صدای بلندگوهای ماشین، لذت خویش را با اذیت و آزار مردم همراه می کنند که به یقین چنین کاری از انسان مسلمان پسندیده نیست. رسول خدا (ص) می فرماید: اَلَا أُنَبِّئُکُمْ بِالْمُسْلِمِ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ یَدِه؛[۱۶]

شناخت نفاق و منافقین

بسم الله الرحمن الرحیم

وَ عَنْ رسول الله صلی الله علیه و آله: قَالَ عَلَامَةُ الْمُنَافِقِ ثَلَاثٌ إِذَا حَدَّثَ کَذَبَ وَ إِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ وَ إِذَا ائْتُمِنَ خَانَ

مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل؛ ج‌14، ص: 13

نفاق» در لغت راه زیرزمینی و پنهانی است به همین جهت در زبان عرب به تونل، نَفَق می گویند، یعنی راهی که پنهان است و ورودی و خروجی دارد. از این رو به یربوع موش صحرایی که در زیر زمین کانال می زند و از یک در وارد می شود و چنانچه خطری او را تهدید کرد از در دیگر که معمولاً نامرئی است فرار می کند نافقاء می گویند.منافق از آن جهت که به نام اسلام وارد امت اسلامی می شود و در مواقع وم خود را از اسلام و مسلمانان بیگانه می سازد و از اسلام خارج می شود به این نام نامیده شده است و این که قرآن منافق» را فاسق نامیده است با عنایت به همین نکته ای است که به آن اشارت شد.

تعبیر قرآن این است که: انّ المنافقین هم الفاسقون؛ به درستی که منافقان همان فاسقان هستند.» سوره توبه، آیه 67.

فسق در لغت به معنای خروج رُطَب از پوست است، کسی که از چهارچوب آداب شریعت خارج شود گرچه اعتقاد به آن هم داشته باشد در فرهنگ قرآن به عنوان فاسق شناخته می شود بنابراین منافق و فاسق در یک چیز مشترکند و آن خارج شدن از پوسته دین و آداب شریعت است. البته فرق آن دو نیز در این است که در یک تصویر کلّی در رابطه با دین چهارگونه چهره را می توان ترسیم کرد:

1 مؤمن آن که اعتقاد به دین دارد و باور او بارور به عمل است.

2 کافر آن که از آغاز با دین و دینداری می ستیزد و حقیقت را می پوشاند.

3 منافق کسیکه در ظاهر به دین و دینداری جلوه می کند ولی در باطن اعتقادی به دین و دستورات آن ندارد.

4 فاسق و آن کسی است که از لحاظ اعتقادی عقاید دین را باور دارد ولیکن در مرحله عمل، پایبندی شایسته ای به دستورات دینی از خود نشان نمی دهد و در عمل خارج از دین حرکت می کند. 

 

المنافقون و المنافقات, بعضهم من بعض, یإمرون بالمنکر وینهون عن المعروف و یقبضون ایدیهم نسوا الله فنسیهم ان المنافقین هم الفاسقون

توبه/ 67

از جمله کلماتی که در قرآن زیاد به چشم می خورد, کلمه ((منافق)) با صیغه های متفاوت مثل منافقون و منافقات و نیز کلمه ((نفاق)) (فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم ـ توبه / 77) یا کلمه ((نافقوا)) باز به همین معناست.

در قرآن بر خلاف کتب آسمانی دیگر, در مقابل مومنین و منافقین دو دسته قرار دارند; دسته ای که گاهی آن ها را کافران و یا مشرکان می نامند, و دسته دیگری که آن ها را منافقان می نامند. مثلا می فرماید: ((یاایها النبی اتق الله و لا تطع الکافرین و المنافقین)) ـ احزاب / 1. یعنی پیشنهادهای کافران و منافقان را نپذیر و اطاعت نکن. و یا می فرماید: ((لیعذب الله المنافقین والمنافقات والمشرکین و المشرکات)) ـ فتح / 6, بنابراین قرآن در همه جا حساب آن ها را از حساب کافران و یا مشرکان جدا می کند یا در جای دیگر می فرماید: ((ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار)) ـ نسإ 145, یعنی منافقان در پایین ترین و سخت ترین طبقات جهنم خواهند بود. پس معلوم می شود منافقان از نظر قرآن از آن طبقه ای که آن ها را کافران می نامند وضع بدتری دارند. از طرف دیگر قرآن منافقین را همانند مومنین, به صورت یک دسته متشکل و همفکر که میان آن ها همبستگی وجود دارد می بیند. قرآن دراین باره می فرماید: ((المومنین و المومنات بعضهم اولیإ بعض یإمرون بالمعروف وینهون عن المنکر.)) مردان مومن و ن مومنه حامیان یکدیگر هستند. وابسته و پیوند خورده به یکدیگر هستند. امر به معروف و نهی از منکر می کنند. در مقابل منافقان را ذکر می کند. برای منافقان هم همبستگی قائل است. مفسرین قرآن دراین باره چنین می گویند : این ها آنچنان به یکدیگر وابسته و پیوسته هستند که ((یکی)) هستند. نقشه و عملشان درست, ضد عمل مومنین است. موقع کار و عمل که می شود عقب نشینی می کنند, از داخل به جامعه اسلامی صدمه و ضربه می زنند.

سپس استاد مطهری این گونه وارد بحث اصلی می شوند که: بحث ما این است که اصلا ((نفاق)) چه لغتی است؟ تعریف نفاق و ماهیتش چیست؟ بعد بحثی درباره خطر نفاق داریم یعنی وقتی خطر نفاق را شناختیم, باید بدانیم که در مواجهه با این خطر چه وظیفه ای داریم؟ مسإله دیگر راجع به عامل نفاق در پدید آوردن فاجعه کربلاست؟

اما لغت نفاق. واژه ((نفق)) در قرآن این چنین آمده است: ((ان تبتغی نفقا فی الارض او سلما فی السمإ ـ انعام 35. از این جا ما می توانیم ریشه لغت را پیدا کنیم لغویین می گویند نفق یعنی راه. البته راه های مخفی و پنهانی. در لغت هم وقتی که ما راجع به ((منافق)) نگاه می کنیم که منافق را چرا منافق می گویند؟ می بینیم که گفته اند برای اینکه منافق دو راه و دو درب برای خودش قرار می دهد; یک درب ورودی که بواسطه آن درب, وارد می شود به اسلام, و یک درب خروجی که باید فرض کنیم در پنهانی است; از یک درب وارد می شود و از درب دیگر خارج می شود. از این جا تعریف مومن و کافر و منافق مشخص می شود. مومن کسی است که واقعا از عمق جان خودش به حقیقت اسلام ایمان دارد و اقرار و اعتراف هم دارد. اما کافر کسی است که در ظاهر مخالف است; در باطن هم مخالف است, می گوید من هم خدا را قبول ندارم و هم پیغمبر را و هم قرآن را. ظاهرش همان را می گوید که باطنش می گوید و باطنش همان را می گوید که ظاهرش می گوید و اما منافق قبول ندارد اما تظاهر به خداپرستی و احترام به پیغمبر می کند.

بنابراین نفاق یعنی کفر در زیر پرده, منافق یعنی کافری که کفر خودش را در پشت پرده مخفی نگه داشته است. و لذا خظر منافق و نفاق, بزرگ است. پیغمبر هم می گوید: ((من از کس دیگری حتی از مشرکان و کافران بر امت خودم بیم ندارم ولی از منافقان, از مسلمانانی که متظاهر به اسلامند ولی مدلس و ریاکار و متظاهر هستند و باطن و عمق دلشان به اسلام ایمان نیاورده است, من از این ها بر دین خودم می ترسم)). بنابراین نفاق برای بشر یک مسإله عجیبی است.

یک چیزی که می شود آن را از مختصات انسان شمرد که موجودات دیگر ندارند یا لااقل مثل انسان ندارند و اگر دارند یک درجه بسیار ضعیفی دارند, نفاق است. حیوانات این گونه هستند که هر چه در درونشان هست همان در ظاهر و بدنشان تظاهر می کند.

البته این قدرت برای انسان کمال است که انسان بتواند برروی منویات خودش یک پرده بکشد چون همیشه پرده کشیدن اغفال دیگران و نفاق نیست. بعنوان مثال : ما در فارسی می گوییم که فلانی صورت خودش را با سیلی سرخ نگه می دارد و یا بعضی از مردم آبرودار هستند یعنی مالی در بساط ندارند ولی نمی خواهند مردم بفهمند که ندارند. می خواهد رازش را کسی نفهمد. او در این جا وظیفه ای ندارد که رازش را مردم بفهمند تا مثلا اگر مخفی بکند خیانتی به مردم باشد. قرآن هم چنین صفتی را تمجید می کند.

در هر صورت خطر نفاق از خطر کفر بیشتر و افزونتر است. برای اینکه منافق تظاهر به اسلام می کند ولی در زیر پرده, کفر را پنهان می کند, حال تا این پرده دریده بشود و آن چهره کریه کفر ظاهر شود چقدر نفوس فریب خورده گمراه شوند خدا می داند.

در ادامه بحث, شیهد مطهری وارد ابزار منافقین می شود و بحث را اینگونه ادامه می دهند:

ابزار منافق چیست؟ نمی شود منافق را در دنیا از میان برد. باز اینجاست که ما می بینیم پیغمبر اکرم از آن طرف راجع به خطر نفاق شدیدا اظهار نگرانی می کند, از طرف دیگر راجع به اینکه امتش جاهل باشند, تجزیه و تحلیل نداشته باشند, و در مسایل غور نکنند اظهار نگرانی می کند, تا اینکه در جایی می فرماید:

((من از فقر و نداشتن ثروت بر امتم نگران نیستم یعنی ثروت, امت من را از پا در نمیآورد, آن چیزی که از آن نگران هستم فقر معنوی و فکری و فقر اندیشه است)) اگر غنای اندیشه باشد ثروت هم میآید.

حالا اگر دو خطر با هم پیدا بشود یعنی از یک طرف منافق ها, بی دین های متظاهر زیرک, متظاهرها و ریاکارها و مدلس ها پیدا بشوند و از طرف دیگر مردم, جاهل و نادان باشند, آن ها این ها را ابزار خودشان قرار می دهند.

فاجعه کربلا را همین دو عامل بوجود آورد. تاریخ می نویسد وقتی که مسلم آمد در کوفه, در جمع مردم نامه امام حسین(ع) را خواند, مردم گفتند آیا این سخنان از آقاست؟ و سپس, هایهای گریستند و اشک ریختند و در عین حال منافقین از همین مردم لشگری علیه امام حسین(ع) به وجود آوردند. این عبرت تاریخ است.

یک عده قلیل منافق توانستند از توده ای مسلمان ولی جاهل و احمق لشگری انبوه علیه فرزند پیغمبر به وجود بیاورند. شما جمله هایی که این ها گفتند را ببینید تمام آن ها عوام فریبی است. تا آنجایی که امام حسین(ع) در روز عاشورا می فرماید: شما ما را دعوت کردید و ما هم آمدیم. آتشی که ما آن را برای دشمنان شما برافروختیم, شما این آتش را علیه خود ما به کار بردید. شمشیری که ما به دست شما دادیم با همان شمشیر می خواهید ما را بکشید, مرا با شمشیر اسلام دارید می کشید؟ واقعا وقتی که انسان به این چیزها تإمل و دقت می کند می بیند که این ها از آن زخم های ظاهری که بر بدن مقدس اباعبدالله(ع) وارد می کردند بالاتر و ناراحت کننده تر بود.

در قضیه روز عاشورا همه می دانید که عده ای از اصحاب و همه اهل بیت و خود امام حسین(ع) بعدازظهر شهید شدند. مکرر شنیده اید یکی از اصحاب میآید عرض می کند: آقا ظهر است و ما مایلیم که با شما نماز بخوانیم, چقدر امام خوشحال می شوند. آن وقت دشمن می گوید: فایده این نماز چیست؟ نماز شما که قبول نیست. چه نماز بخوانید, چه نخوانید شما به هر حال جهنمی هستید. به هر حال آن ها نماز می خواندند که خیلی سوز داشت! نماز خوف خواندند, یعنی نماز جنگ, نه نماز از روی ترس. نماز جنگ را اصطلاحا ((نماز خوف)) می گویند. امام(ع) یک رکعت که می خواند باید صبر می کرد, ممکن بود گاهی یک ساعت هم طول بکشد, نصف مإمومین می روند در مقابل دشمن می ایستند, نصف دیگر نماز می خوانند. آن نصفی که نماز می خواندند بعد از یک رکعت, امام زود رکعت دوم را می خواندند. امام صبر می کند تا آن ها بروند و سنگر دوستان خودشان بگیرند و دوستان بیایند و نماز بخواندند. در همان حالی که آقا نماز می خواند آن ها تیراندازی می کردند و دو یا سه نفر از اصحاب بدن خودشان را در مقابل تیرها قرار می دادند. این دو رکعت نماز که تمام شد یکی از این ها به حال احتضار افتاد. وقتی آقا آمد به بالینش یک جمله بیشتر نگفت. گفت: ((إوفیت)) یعنی آیا من وفا کردم؟ یکی از مورخین نوشته است که راستی آن نماز روز عاشورا چه نمازی بود! آن نماز نبود, یک معراج بود, یک الله اکبرشان و یک سبحان الله شان, یک رکوعشان, یک ایاک نعبد و ایاک نستعین شان به یک دنیا نماز خواندن ارزش داشت.

 


بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

ابو‌حمزۀ ‌ثمالی از امام باقرسلام‌الله‌علیه» نقل می‌کند که آن حضرت از زبان پدر بزرگوارشان، امام سجادسلام‌الله‌علیه» می‌فرمایند: أَرْبَعٌ مَنْ‏ کُنَ‏ فِیهِ‏ کَمَلَ‏ إِیمَانُهُ، وَ مُحِّصَتْ عَنْهُ ذُنُوبُهُ، وَ لَقِیَ رَبَّهُ وَ هُوَ عَنْهُ رَاضٍ: مَنْ وَفَى لِلَّهِ بِمَا جَعَلَ عَلَى نَفْسِهِ لِلنَّاسِ، وَ صَدَقَ لِسَانُهُ مَعَ النَّاسِ، وَ اسْتَحْیَا مِنْ کُلِّ قَبِیحٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ النَّاسِ، وَ حَسُنَ خُلُقُهُ مَعَ أَهْلِهِ

چهار چیز است که اگر در هر کس باشد، ایمانش کامل شده، گناهانش از او دور می‌گردد و پروردگارش را در حالی ملاقات می‌کند که از او راضی است. آن چهار چیز عبارتند از: به آنچه برای مردم بر عهده گرفته، براى خدا وفا کند؛ با مردم راست گفتار باشد؛ از هر عملى که نزد خدا و مردم زشت است حیا کند؛ و با اهلش خوش‌ رفتار و خوش خلق باشد. ( امالی للطوسی، ص 73)

روابط بین افراد در اجتماع همواره بر مقررات و قواعدى استوار است که جامعه بآنها بنظر احترام مینگرد.

آن مقررات و قواعد، مولود عوامل عدیدۀ اجتماعى است که بسیارى از آنها در ادوار متمادى مورد عمل قرار گرفته و در اثر تکرار عمل، افراد به آن انس پیدا نموده و رعایت احترام آن را لازم میدانند.

درجۀ احترامى که جامعه بهر یک از مقررات و قواعد اجتماعى میگذارد متناسب با قوۀ تأثیر عاملى میباشد که موجب پیدایش آن شده است.

مولود عوامل اجتماعى مزبور بر سه دسته‌اند: عادات، مذهب و اخلاق.

مقررات هر یک از آنها داراى کیفر و جزائى است متناسب با عاملى که موجب پیدایش آن شده که در صورت تخلف افراد از آن مقررات، دچار کیفر مزبور میگردند چنانکه مقررات عادات و اخلاق داراى جزاء وجدانى است که تخلف از آن احساسات افراد جامعه را بر علیه متخلف بر مى‌انگیزد و مقررات مذهبى داراى جزاء دنیوى و اخروى است که در حکومت‌هاى مذهبى جزاى دنیوى آن اجرا میشود و در جامعه‌هاى ى کنونى در اثر نبودن اقتدارات دینى متروک مانده است و پیروان مذاهب براهنمائى روح ایمان و بیم از مجازات اخروى رعایت آن مقررات را مینمایند

در جامعه‌هاى ى بمنظور برقرارى نظم اجتماعى مقرراتى وضع میشود و براى متخلفین از آن جزاء کیفرى یا مدنى معین میگردد و بکمک حکومت‌هاى خود، آن را اجرا میکنند. اینگونه قوانین سرچشمۀ خود را عمومات از عادات و اخلاق و مذهب میگیرند و تأثیر آنها در قوانین موضوعه حتمى میباشد و مقننین هر چه بخواهند خود را از تأثیر آنها دور دارند موفق نمیشوند، زیرا مقننین خود تربیت شده دامان عوامل محیط هستند و افکارشان خواه ناخواه تحت تأثیر واقع شده و بآنها خو گرفته است.

در مواردى بسیارى عوامل اجتماعى دیگرى مانند عوامل اقتصادى، بهداشتى، ى، تجارى و بالاخره احتیاجات موجب وضع قوانین میگردد. در تمامى موارد نظریات علمى حقوقى راهنماى مقننین میباشد و تأثیر آنگاه چندان است که مقننین را از رعایت اصول مسلمه اجتماعى بازمى‌دارد. قوانین مصوبه بصورت مجموعه‌هائى در آمده و در دسترس افراد گذارده میشود تا طبق آن قوانین عمل کنند و دادرسان در مورد بروز اختلاف بین افراد طبق آن، دعاوى را حل و فصل بنمایند.

ادامه دارد.


بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

ابو‌حمزۀ ‌ثمالی از امام باقرسلام‌الله‌علیه» نقل می‌کند که آن حضرت از زبان پدر بزرگوارشان، امام سجادسلام‌الله‌علیه» می‌فرمایند: أَرْبَعٌ مَنْ‏ کُنَ‏ فِیهِ‏ کَمَلَ‏ إِیمَانُهُ، وَ مُحِّصَتْ عَنْهُ ذُنُوبُهُ، وَ لَقِیَ رَبَّهُ وَ هُوَ عَنْهُ رَاضٍ: مَنْ وَفَى لِلَّهِ بِمَا جَعَلَ عَلَى نَفْسِهِ لِلنَّاسِ، وَ صَدَقَ لِسَانُهُ مَعَ النَّاسِ، وَ اسْتَحْیَا مِنْ کُلِّ قَبِیحٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ النَّاسِ، وَ حَسُنَ خُلُقُهُ مَعَ أَهْلِهِ

چهار چیز است که اگر در هر کس باشد، ایمانش کامل شده، گناهانش از او دور می‌گردد و پروردگارش را در حالی ملاقات می‌کند که از او راضی است. آن چهار چیز عبارتند از: به آنچه برای مردم بر عهده گرفته، براى خدا وفا کند؛ با مردم راست گفتار باشد؛ از هر عملى که نزد خدا و مردم زشت است حیا کند؛ و با اهلش خوش‌ رفتار و خوش خلق باشد. ( امالی للطوسی، ص 73)

روابط بین افراد در اجتماع همواره بر مقررات و قواعدى استوار است که جامعه بآنها بنظر احترام مینگرد.

آن مقررات و قواعد، مولود عوامل عدیدۀ اجتماعى است که بسیارى از آنها در ادوار متمادى مورد عمل قرار گرفته و در اثر تکرار عمل، افراد به آن انس پیدا نموده و رعایت احترام آن را لازم میدانند.

درجۀ احترامى که جامعه بهر یک از مقررات و قواعد اجتماعى میگذارد متناسب با قوۀ تأثیر عاملى میباشد که موجب پیدایش آن شده است.

مولود عوامل اجتماعى مزبور بر سه دسته‌اند: عادات، مذهب و اخلاق.

مقررات هر یک از آنها داراى کیفر و جزائى است متناسب با عاملى که موجب پیدایش آن شده که در صورت تخلف افراد از آن مقررات، دچار کیفر مزبور میگردند چنانکه مقررات عادات و اخلاق داراى جزاء وجدانى است که تخلف از آن احساسات افراد جامعه را بر علیه متخلف بر مى‌انگیزد و مقررات مذهبى داراى جزاء دنیوى و اخروى است که در حکومت‌هاى مذهبى جزاى دنیوى آن اجرا میشود و در جامعه‌هاى ى کنونى در اثر نبودن اقتدارات دینى متروک مانده است و پیروان مذاهب براهنمائى روح ایمان و بیم از مجازات اخروى رعایت آن مقررات را مینمایند

در جامعه‌هاى ى بمنظور برقرارى نظم اجتماعى مقرراتى وضع میشود و براى متخلفین از آن جزاء کیفرى یا مدنى معین میگردد و بکمک حکومت‌هاى خود، آن را اجرا میکنند. اینگونه قوانین سرچشمۀ خود را عمومات از عادات و اخلاق و مذهب میگیرند و تأثیر آنها در قوانین موضوعه حتمى میباشد و مقننین هر چه بخواهند خود را از تأثیر آنها دور دارند موفق نمیشوند، زیرا مقننین خود تربیت شده دامان عوامل محیط هستند و افکارشان خواه ناخواه تحت تأثیر واقع شده و بآنها خو گرفته است.

در مواردى بسیارى عوامل اجتماعى دیگرى مانند عوامل اقتصادى، بهداشتى، ى، تجارى و بالاخره احتیاجات موجب وضع قوانین میگردد. در تمامى موارد نظریات علمى حقوقى راهنماى مقننین میباشد و تأثیر آنگاه چندان است که مقننین را از رعایت اصول مسلمه اجتماعى بازمى‌دارد. قوانین مصوبه بصورت مجموعه‌هائى در آمده و در دسترس افراد گذارده میشود تا طبق آن قوانین عمل کنند و دادرسان در مورد بروز اختلاف بین افراد طبق آن، دعاوى را حل و فصل بنمایند.

ادامه دارد.


مردی خسیس تمام دارایی اش را فروخت و طلا خرید. 
او طلاها را در گودالی در حیاط خانه اش پنهان کرد. 
او هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر و رو میکرد. 
تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد.همسایه، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت.
روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت.
او شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش میزد.
رهگذری او را دید و پرسید: چه اتفاقی افتاده است؟مرد حکایت طلاها را بازگو کرد. 
رهگذر گفت:این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست،تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟
✨✨✨

ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است.
اگر خداوند به زندگی شما برکتی داده است و شرایط مناسبی دارید پس به فکر دیگران نیز باشید.
بخشش مال همچون هرس کردن درخت است پول با بخشش زیادتر و زیادتر میشود.دارایی شما حساب بانکیتان نیست.

دارایی شما آن مقدار از ثروت و داشته هایی است.که برای یاری رساندن دیگران به گردش درمیآورید.
 

وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا یُنْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ

و کسانی که طلا و نقره را گنجینه (و ذخیره و پنهان) می‌سازند، و در راه خدا انفاق نمی‌کنند، به مجازات دردناکی بشارت ده!  آیه 34 سوره توبة


‌  قدردانی باعث شکوفایی روابط میشود. 
به محض این‌که قدردانی را به هر نوع رابطه‌ای وارد کنی، به طور معجزه‌آسا شاهد وفور شادی و موارد خوب در رابطه‌ات خواهی بود.
 قدردانی نه تنها روابط تو را متحول می‌کند، بلکه خودت را هم دگرگون می‌کند. 

کلمات بسیار قدرتمند هستند. 

بنابراین وقتی تو در مورد فردی دیگر گله کنی، در واقع به زندگی خودت لطمه می‌زنی؛ زندگی خودت است که بغرنج میشود. 

طبق قانون جذب، در مورد شخصی دیگر هر فکری کنی یا حرفی بزنی، همان را به سوی خودت می‌آوری.
 به همین دلیل است که بزرگ‌ترین آموزگاران دنیا به ما گفته‌اند شاکر و قدردان باشیم.

 

امام سجاد(ع) در رساله حقوق می‌فرماید: حق کسی که به تو خوبی می‌کند این است که از او تشکر نمایی و خوبی‌اش را به زبان‌آوری و از وی به نیکی یاد کنی و میان خود و خداوند برایش خالصانه دعا کنی. اگر چنین رفتاری کردی، بدون شک در نهان و آشکار از او قدردانی کرده‌ای.

 امام‌رضا(ع) فرمود: من لم یشکر المنعم من المخلوقین لم یشکر الله. هرکس در قبال خوبی مردم تشکر و قدردانی نکند در واقع از خداوند تشکر نکرده است.
(میزان الحکمه ج 1 ص 547)

 واذ تاذن ربکم لـئن شکرتم لازیدنکم ولـئن کفرتم ان عذابی لشدید

 و (به خاطر آرید) زمانى که پروردگارتان اعلام کرد که اگر شکر گزارید حتما بر (نعمت‌هاى) شما مى‌افزایم، و اگر کافر شدید یا ناسپاسى کردید البته عذاب من بسیار سخت است.»

 

✍️چقدر این جمله زیباست؛
انسانهای ناپخته
همیشه میخواهند
که در مشاجرات پیروز شوند.
حتی اگر به قیمت
از دست دادن "رابطه" باشد.❗️

اما انسانهای عاقل
درک میکنند که گاهی
بهتر است در مشاجره ای ببازند،
تا در رابطه ای که
برایشان با ارزش تر است
"پیروز" شوند

 

رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : لا یَستَکمِلُ عَبدٌ حَقیقَةَ الإیمانِ حتّى یَدَعَ المِراءَ و إن کانَ مُحِقّا .[منیة المرید : 171.]

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : هیچ بنده اى کاملاً به حقیقت ایمان نرسد، مگر آن گاه که مجادله را رها کند، هرچند بر حق باشد.

 

عنه صلى الله علیه و آله : أنا زَعیمٌ ببَیتٍ فی رَبَضِ .[ربض الجنّة: هو ـ بفتح الباء ـ ما حولها خارجا عنها. (النهایة: 2/185).]الجَنّةِ ، و بَیتٍ فی وَسَطِ الجَنّةِ ، و بَیتٍ فی أعلَى الجَنّةِ ، لمَن تَرَکَ المِراءَ و إن کانَ مُحِقّا ، و لمَن تَرَکَ الکِذبَ و إن کانَ هازِلاً ، و لمَن حَسّنَ خُلقَهُ .[الخصال : 144/170.]

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : من براى کسى که مجادله را رها کند هرچند بر حق باشد، و براى کسى که دروغ گفتن را اگر چه به شوخى، ترک گوید و براى کسى که اخلاقش را نیکو گرداند، خانه اى در حومه بهشت و خانه اى در مرکز بهشت و خانه اى در بالاى بهشت ضمانت مى کنم.


 


اگر به جاى محبتی که به کسی کردی از او بی‌مهری دیدی
مأیوس نشو!
چون برگشت آن محبت را
از شخص دیگری
در زمان دیگری
در رابطه با موضوع دیگری،
خواهی گرفت
شک نکن❗️
تو فقط خوب باش و خوب بمان.

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها